آلبرت اينشتاين و بوم، معتقد بودند كه پيش بينى احتمالى درباره مثلا وضع هوا صرفاً نمايان گر جهل بشر در زمينه عوامل دخيل در وضعيت هواى آينده است. وقتى مى گوييم احتمال اينكه در پرتاب سكّه، شير بيايد فلان مقدار است، اين بدان خاطر است كه ما وضعيت تأثيرگذارى هوا و فشار و جاذبه را بر سكه اى كه معلّق در هواست نمى دانيم، ولى اگر اطلاعات كافى در خصوص آنها داشتيم قاطعانه از آمدن شير يا خط خبر مى داديم. خلاصه اينكه واقع خارجى امرى جبرى و ضرورى است كه تابع علل خود مى باشد، و احتمال، تنها يك مقوله معرفت شناختى و ناشى از عدم اطلاع ماست. اينشتاين مى گويد: ... اعتقاد راسخ من اين است كه سرانجام بشر مى تواند به نظريه اى دست يابد كه در آن مصاديق عينيى كه بر اثر وجود قوانين با يك ديگر ارتباط يافته اند، احتمالات نباشند بلكه امر واقع و قابل ادراك باشند.(66) و ديويد بوم مى نويسد: عدم قطعيّت در هر ساحتى با تحليل قوانين دقيق ترِ ساحت فروتر، برطرف مى شود و خلاصه عدم قطعيت در هر مرحله اى حاكى از وضع موقّت جهل انسان است.(67) در اين تفسير اصل عليت و ضرورت آن مورد تأكيد قرار گرفته و اصل عدم تعيّن هايزنبرگ به عدم تعيّن معرفت شناختى تفسير شده است، نه عدم تعيّن واقعى و وجود شناختى.