اين اشكال، استدلال آكويناس را در همان گام اول متوقف مى كند. اما اگر منظور آكويناس از ممكن بودن اشيا، چيزى جز حادث بودن آنها نباشد، اشكال مذكور وارد نخواهد بود، زيرا واقعاً اگر همه چيز حادث است، اينك نبايد چيزى موجود باشد. چنانچه منظور آكويناس از امكان شىء همان حدوث آن باشد، در آن صورت برهان او چيزى بيش از برهان قديمى حدوث متكلمان فايده نمى دهد، و فقط اثبات مى كند چيز يا چيزهايى كه حادث و زمانى نيستند بايد موجود باشند. اما از اين نقطه تا اثبات وجود خداوند راه دراز و دشوارى در پيش است. زيرا خود زمان امرى نيست كه در بستر زمان به وجود آمده باشد و نمى توان گفت زمانى بوده كه زمان در آن نبوده است و بنابر اين حادث نيست، ولى بى ترديد خداى جهانيان هم نيست. متكلمان بزرگى هم چون غزالى سعى داشتند تا قِدَم زمانى را منحصر در خود خداوند بدانند، به همين خاطر قديم بودن هرچيز ديگرى را انكار مى كردند. دشوارى اثبات اين ادّعا بر كسى پوشيده نيست، و ابن رشد فيلسوف بلندآوازه قرن ششم به خوبى از عهده ابطال سخن غزالى برآمده است.(130) آكويناس براى رفع مشكل فوق راه ديگرى را مى پيمايد : وى مى پذيرد كه چيزهايى غير از خداوند هم قديمند اما آنها را در قدمت و پايدارى وام دارِ غير معرفى مى كند، و اين جريان وام گيرى نمى تواند تا بى نهايت ادامه يافته، در جايى بايد پايدارى و قديم بودن، به ذات آن چيز برگردد. و اين همان خداى اديان است كه هر دوام و ثباتى رهين اوست، اما ثبات و بقاى او از كسى و يا چيزى جز ذات ربوبى خود او نيست. به هر حال برهان آكويناس اگرچه قابل دفاع است، اما نمى توان آن را به اسم برهان امكان خواند، بلكه تركيبى از برهان حدوث متكلمان و علّيت خود اوست. بى جهت نيست كه فردريك كاپلستون، مورّخ برجسته تاريخ فلسفه على رغم دلبستگى فراوان به توماس آكويناس، برهان امكان آكويناس را كنار گذاشته، از برهان امكان لايب نيتز به عنوان بهترين برهان فلسفى بر وجود خدا جانب دارى مى كند.(131)