درآمدی بر خداشناسی فلسفی

محسن جوادی

نسخه متنی -صفحه : 103/ 69
نمايش فراداده
اصل اذعان به واقعيت نظير اصل امتناع اجتماع نقيضين، در شمار اصولى است كه استدلال، خود متوقف بر قبول آنهاست و نمى توان گفت كه خودشان محتاج استدلالند.(85) درست به همين خاطر است كه با سوفسطايى مطلق (كسى كه در همه چيز ترديد دارد) نمى توان احتجاج كرد، زيرا حجّت آوردن مسبوق به پذيرش اصولى چون امتناع اجتماع نقيضين و اصل وجود واقعيت (رئاليسم) است كه او بدانها تن در نمى دهد. استدلال فقط با چاشنى قبول واقعيت ممكن است و اگر كسى در همه چيز ترديد كند ديگر نمى تواند با استدلال و تعقّل دوباره آنچه را كه با ترديد از دست داده، به كف آرد.

در غرب، دكارت فيلسوف بلندآوازه فرانسه، مصداق روشن اين ادعاست، زيرا او با ترديد (شك دستورى) در همه چيز، مى خواست از نو كاخ معرفت انسان را بنيان نهد،(86) و اين آرزويى است كه هرگز تحقق نخواهد يافت. زيرا اگر كسى تمام ابزارهاى تعقل (اصول و حقايق عقلى) را از عقل گرفته، آتش ترديد در آنها افكند، چگونه مى تواند شعله هاى ترديد در معرفت انسان را خاموش كند. انديشمندان مغرب زمين از تلاش بى حاصل دكارت بهره ها گرفتند و هم اينك رأى مقبول در معرفت شناسى جديد آن است كه نمى توان همه چيز را مدلّل، مبرهن و مستدلّ كرد، بلكه بايد پذيرفت كه پاره اى از اصول و حقايق، فارغ از استدلال، قطعى و واقعى اند، و بلكه هر استدلالى بر پايه آنها، استوار است.

مبناگرايى (Foundationalism) و دليل گروى (Evidentiolism) از مباحث آموزنده معرفت شناسى معاصر است; در آنجا نشان داده مى شود كه نه فقط اصل وجود عالم، بلكه اعتقاد به معلوميّت آن براى انسان و نيز ده ها حقيقت ديگر، همگى واقعى و در عين حال بى نياز از استدلالند. در اصطلاح معرفت شناسى از آنها به باورهاى پايه تعبير مى شود.(87)

گمان نمى رود در عصر حاضر كسى در مطلق واقعيت، ترديدى داشته باشد، و نيز بداهت اصل رئاليسم، ما را از تفصيل بيشتر بى نياز مى گرداند.