نقطه شروع برهان، قبول واقعيتى در جهان است; پذيرش اينكه جهان هستى سراسر خواب و خيال نيست و لااقل برخى از امور واقعيت دارند. شايد اولين جرقه ترديد در واقعيت، در يونان باستان به هنگام تأمّل در خصوص معرفت آدمى زده شد. وقتى خود علم و معرفت موضوع تأمّل و بحث قرار گرفت، معلوم شد بسيارى از آنچه را كه آدمى واقعيت مى شمارد، پندارى بيش نيست. آگاهى از اين نكته كه در مجموعه علم و معرفت انسان، خطاهاى فراوان وجود دارد و چه بسيار پندارها كه لباس واقعيت پوشيده اند، نقطه عطفى در تاريخ فلسفه باستان است. اين سخن راست - وجود خطا در ادراكات - موجب خطاهاى فراوان شد، و كسانى به دلايل مختلف شعله اى را كه روشن گر بود به آتشى ويران گر بدل ساختند، و تمام علم و معرفت آدمى را در ميان شعله هاى آن سوزاندند. به تعبير علامه طباطبايى: همان اندازه كه اصل واقعيت پيش ما روشن است، وجود اين اغلاط و تصادف با اين اشتباهات نيز روشن است و ترديد در وجود خطا و غلط فكرى از ترديد در اصل واقعيت كه آن را سفسطه مى خوانيم، دست كمى ندارد. زيرا سفسطه با كشتن واقعيت، حقيقت را كه گرامى ترين دوست ما بود از بر ما مى گرفت و نفى خطا و غلط نيز پندار غلط را در بر ما مى گنجاند و در هر دو حال حقيقت از بر ما ربوده مى شود.(83)