راه حكيمان مسلمان، به اعتقاد ابن رشد، معقول ترين راه است. زيرا از طرفى فيض الهى را دائمى و غيرمحدود به زمان دانسته و از ره گذر آن وصف جود و بخشندگى را براى خداوند نامحدود مى دانند، و از طرفى تمام عالم هستى را وابسته به ذات بارى تفسير مى كنند.(95) شگفت آنكه غزالى، على رغم تأكيد و تصريح فارابى و ابن سينا بر اينكه قديم بودن زمانى عالم، موجب استغناى آن از علّت نمى شود، غفلت كرده است.(96)
سنّت فلسفى اسلامى، در پاسخ به غزالى و هم فكران او بحث معيار نيازمندى به علّت را طرح و تدوين كرده است. خطاى غزالى در آن بود كه گمان مى كرد ملاك نياز به علت، حدوث زمانى اشياست و اگر شىء، حادث نباشد، محتاج به علّت نيست و نشان دادن علّت براى آن ارتكاب تناقض است. در حالى كه سرّ نياز به علّت، امكان آن (نزد حكيمان مشاى مسلمان) و فقر وجودى آن (نزد ملاصدرا و تابعان او) است. و اين امكان يا فقر وجودى همواره با ممكن است; چه ممكن زمانمند باشد (حادث) و چه بى زمان(قديم).(97)
اين اشكال كه از طريق امكان و بدون توجّه به حدوث اشيا نمى توان بر وجود خدا استدلال كرد، اساس برهان ابن سينا را هدف قرار داده است.