حماسه حسینی

مرتضی مطهری

جلد 3 -صفحه : 224/ 58
نمايش فراداده

ترجمه : و گفتي كه مرا مانند شتر لجام شده مي كشيدند تا بيعت كنم . به خدا سوگند تو خواستي مذمت كني ستايش كردي و خواستي رسوا كني ، رسوا شدي . البته بر مرد مسلمان عار و عيب نيست كه مظلوم واقع شود تا زماني كه در دينش شك نكند و در يقين خود ترديد راه ندهد . البته روي اين دليل من به ديگري است ولي به اندازه لازم با تو به سخن پرداختم . مملكت خود خيانت كند . ولي اين قسم تأكيد و گرو گرفتن وجدان است . تا شخص بيعت نكرده ، فقط همان وظيفه كلي است كه قابل تفسير و تأويل است ، ولي با بيعت ، شخص به طور مشخص اعتراف مي كند به طرف و مطلب از ابهام خارج مي شود و بعد هم وجدان خود را نيز گرو مي گذارد ، و بعيد نيست كه شرعا نيز الزامي فوق الزام اولي ايجاد كند . ولي در برخي موارد صرفا پيمان است مثل آنجائي كه قبل از بيعت ، هيچ الزامي در كار نيست . مثلا اگر خلافت به شورا باشد نه به نص ، قبل از بيعت هيچ الزامي نيست اما بيعت الزام آور مي كند.

امير المؤمنين كه با زبير و غير زبير به بيعت استناد مي كند در حقيقت مسئله منصوصيت را كه خلافت ابوبكر و عمر و عثمان آنرا از اثر انداخته ، صرف نظر مي كند و به يك اصل ديگر كه آن هم يك اصل شرعي است استناد مي كند همچنانكه خلفا نيز نص بر علي ( ع ) را ناديده گرفته و به يك اصل ديگر از اصول اسلام كه آن هم محترم است استناد كردند و آن شورا بود : و شاورهم في الامر 0 و امرهم شوري بينهم . بيعت با رأي دادن در زمان ما كمي فرق مي كند ، پر رنگ تر است . رأي صرفا انتخاب كردن است نه تسليم اطاعت شدن . بيعت اين است كه خود را تسليم امر او مي كند . بيعت از رأي دادن پر رنگ تر است . حالا ببينيم امام حسين اگر بيعت مي كرد ، اين بيعت چه معنيي داشت ؟در اين مرحله يعني مرحله امتناع از بيعت ، تكليف امام حسين يك تكليف منفي است ( مانند مرحله چهارم و پنجم ) : بيعت نكردن ، برخلاف مرحله اول و سوم كه تكليف مثبت پيدا مي كند . از اين نظر امام حسين " نه " مي گويد ، بايد دست خود را عقب بكشد ، بايد جا خالي كند . از نظر اين تكليف اگر امام از كشور خارج مي شد وظيفه خود را انجام داده بود ، اگر به ميان كوهها مي رفت كه دسترسي به او نبود ( به قول ابن عباس شعاب الجبال ) باز وظيفه خود را انجام داده بود . اگر فرضا در خانه ها مخفي شده بود باز هم وظيفه خود را انجام داده بود ، ولي اگر بيعت زوري و اكراهي انجام مي داد معذور نبود .

اكراه از نظر اسلام شامل اين مسائل نمي شود . رفع ما استكر هوا عليه و لا ضرر و لا ضرار شامل جايي كه ضرر بر اسلام وارد شود نيست ، مثل اينكه كسي را مجبور كنند كه عليه السلام كتاب بنويسد يا قرآن را تخطئه كند .

در اينجا اين نكته گفته شود كه بعضي مي گويند چرا امام حسين در زمان معاويه اقدام نكرد و بعضي ديگر جواب مي دهند چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن در بين بود و امام نمي خواست بر خلاف عهد برادرش رفتار كند .

اين سخن درست نيست زيرا معاويه خودش آن پيمان را نقض كرده بود . قرآن كريم عهد و پيمان را محترم مي شمارد تا وقتي كه ديگري محترم بشمارد . قرآن نمي گويد اگر طرف نقض كرد تو باز هم وفادار بمان بلكه مي گويد : فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم . البته عهد با كافر هم محترم است .

پيغمبر اكرم با قريش در حديبيه قرارداد بست و چون نقض از ناحيه آنها شروع شد پيغمبر اكرم هم آنرا ورق پاره اي بيش نشمرد . بلكه سر عدم قيام سيد الشهداء اين بود كه انتظار فرصت بهتر و بيشتري را مي كشيد . اسلام تاكتيك و انتظار فرصت بهتر را جايز بلكه واجب مي داند . مسلما فرصت بعد از مردن معاويه از زمان معاويه بهتر بود . امام در زمان خود معاويه نيز ساكت نبود ، دائما اعتراض مي كرد ، به وسيله نامه كه به معاويه نوشت ( 1 ) حضورا با او محاجه كرد.

اكابر مسلمين را جمع كرد و با آنها صحبت كرد ، براي قيام به سيف بهترين وقت را اين دانست كه صبر كند معاويه بميرد . امام قطع داشت كه معاويه يزيد را نصب كرده و بعد از مردن معاويه مردم را به اطاعت از يزيد دعوت خواهند كرد . عليهذا از نظر امام خلافت يزيد چيز تازه و غير مترقبي نبود .

1- رجوع شود به مقدمه " بررسي تاريخ عاشورا " و به " سرمايه سخن " .