بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه

محمد مددپور

نسخه متنی -صفحه : 40/ 11
نمايش فراداده

هيدگر با ابتداى از روح ديونوسوسى و شاعرانه نيچه، مى خواهد آموزگار تفكرى باشد، كه از همان راه تفكر تكنيكى به وجود ننگرد. او از اين تفكر به «طريقت و سلوكِ آرى و نه گفتن به عالم تكنيك» تعبير مى كند. در اين سلوك، آدمى چنان نسبتى با اين عالم پيدا مى كند، كه ضمن تمتع از محصولات تكنيكى آن، همچون چيزى كه در جوهر باطنى و حقيقى او تأثير نبخشد، رهايش مى سازد.

تفكر نيچه، از باب تأثير اساسى اش، در تكوين نهايى تفكر تكنيكى، و از آن جا كه متافيزيك نيست انگارانه غربى، براى انسان معاصر كه در آستانه غرق تام و تمام، در اين نيست انگارىِ مهيب با گسترش سلاح هاى كشتار جمعى و انديشه هاى حسابگرانه خطرناك ترِ خانمان برانداز تكنيكى است، تأمل برانگيز است. نيچه متفكرى است كه به سخن كاپلستون، گرچه در سال 1900 مرگ را تجربه كرده و ده سال پيش از آن، زبان فرو بسته، و تفكر زمانى خويش را به پايان رسانده است، اما اكنون در پايان قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يكم، يكى از بزرگ ترين متفكران تأثيرگذار بر انديشه بشر، به ويژه در عصر بحرانى تعيين وضعيت حقيقت، و پرسش از ذات حقيقت و پوشيدگىِ تاريخى آن، در تاريخ متافيزيك است.

تفكر نيچه در مقام آخرين آموزگار تفكر فلسفى اروپا، آخرين پرسش و پاسخ به «وجودِ موجود» بود، كه از آن به «اراده به قدرت» تعبير كرد. قبل از او نيز شوپنهاور از «وجود موجود» به «اراده» تلقى كرده بود، اما على رغم اين پاسخ، هرگز روح نيست انگارى را كه جزء لاينفك فلسفه غربى است، نديده بود. نيچه اين شبح تاريك نيست انگارى را كه بر عصر متافيزيك - از فلسفه سقراط تا فلسفه خود او - استيلا دارد، به عيان ديده است، ولى باز نمى داند كه اين نيست انگارى لازمه فلسفه است.

او فلسفه و فلاسفه گذشته را رد مى كند، تا كمال نقصان نيست انگارى و نيهيليسم متحقق شود. از اين منظر، نيچه كتاب «اراده به قدرت» خود را «تاريخ نيست انگارى» مى خواند، و ستيزى بى رحمانه با سقراط و افلاطون دارد، به گمان اين كه همه فلسفه هاى كهن و معاصر و حتى مسيحيت را، كه گونه ها و نمودهاى همان نحله سقراطى - افلاطونى مى دانست، نفى مى كند، و از آن ها مى گذرد، اما در حقيقت، او گونه ديگرى از فلسفه را بنا نهاد. بنابراين، نيچه نيز مانند همه افلاطونيان پيش از خود، در حدود مابعدالطبيعه توقف كرد و سكنى گزيد، و هرگز از بحران نيهيليسم نگذشت.

مبادى تفكر فلسفى نيچه

نيچه همانند همه فلاسفه از «وجود مطلق» در كليت و تماميت آن پرسش مى كند، و به آن پاسخ مى دهد. اين پاسخ «حيات»، و از آنجا، حيات عين «اراده به قدرت» است. در افق اين اراده هر چه هست «ارزش» است، و شأن اراده به قدرتِ نفى ارزش هاى گذشته، و وضع ارزش هاى نو و تازه است، از اينجا «نيست انگارى» و نفى و انكار ارزش ها، لازمه «اراده به قدرت» است.

«اراده به قدرت» حقيقت فلسفه نيچه است. همان حقيقتى كه چونان انكشاف چيستى موجود و نحوه وجودِ آن در تاريخ، تجلّى كرده است. اين حقيقت از آن باب كه تاريخى است، در هر دورى به نحوى و به اسمى و نامى و به صورتى، آشكار و ظاهر و ادراك مى شود. بسته به اين كه اين حقيقت، يعنى «وجود موجود» به چه نحو ادراك شود، وجود آدمى هم تعيّن خاصى پيدا مى كند؛ يعنى هر دوره اى با ابتداى از اسمى، مقتضى وجود بشر تازه اى است كه «حقيقت وجود» را مى شناسد، و از آن متحقق اش مى سازد، صيانت مى كند. اين بشر در عرف فلسفى نيچه، همان «اَبَرمرد» يا «بشر كامل» غber mensch است كه مظهر تام و تمام «اراده به قدرت» است.

اما از آنجا كه اراده اين اَبَرمرد به «قدرت» محدود است، «بازگشت جاويدان همان» لازم مى آيد. در حقيقت براى بشر تازه يعنى اَبَرمرد، بازگشت جاويدان همان، نماد صيانت از نامى است كه در دوره جديد مظهر آن است؛ يعنى نام اراده به قدرت خودبنياد نفسانى كه نوبت آن، چونان جلوه حقيقت وجود و وجود مطلق، فرا رسيده و بايد صيانت شود. اين اراده استعلايى، تعلّقى به خود روان شناسى و استعدادهاى نفسانى ندارد؛ بلكه ذات همه موجودات است، و عين «قدرت»، نه آن كه غرض و غايت اراده باشد.

از اينجا اين اراده، «اراده اراده» و «اراده به قدرت فزون تر» است. اراده به قدرت متناهى، براى صيانت و مستحكم كردن و بسط خود، بايد به تأسيس «وجهه نظرها» و «چشم اندازها» (پرسپكتيوها) و ارزش ها بپردازد. جعل و وضع و انكار ارزش ها، از شؤون ذاتى اراده به قدرت است. از اين جهت «اراده»، همواره خويشتن را صيانت مى كند، و نظر به آينده دارد.