هيدگر در «گفتارى در باب تفكر معنوى» تحت عنوان وارستگى Gellasenheit، در مراسم يكصدمين سالگرد درگذشت كنزادين كرويتزر، موسيقيدان هموطن و هم ولايتى خويش، به طرح تأملاتى در باب تفكر معنوى و هنرمند در مقام متفكر، و نيز «خطابه يادبود» معطوف شده است، كه هنوز مى تواند آموزگار متفكران باشد، و يا براى متعاطيان حكمت و فلسفه و پرسشگران دردمند، در باب وجود و موجود و نيز گذر از نيست انگارى، تأمل برانگيز بنمايد.او متذكر مى شود كه حضور استاد هنرمند در «اثر هنرى»، يگانه حضور حقيقى است، و هر چه شأن استاد بزرگ تر باشد، شخص او بيش تر و كامل تر در پس آثارش مستور و نهان مى شود. بنابراين، با ظهور اثر هنرى، هنرمند خود نيز حاضر مى شود، چنان كه موسيقيدان با اجراى آثارش حاضر مى شود، و ياد او نزديك ترين و سهل الوصول ترين امر در يك رويداد بزرگداشت مراسم يادبود است. اما آيا اين براى جشن يادبود هنرمند و متفكر كافى است؟ قدر مسلم خير.
بازگشت به اصل و ريشه
در نظر هيدگر، اصالت مراسم يادبودِ خاطره متفكران و هنرمندان و تذكرِ متضمن آن، در اين است كه ما در عالمِ فكر به «اصل و گذشته» بازگرديم و ذكر و فكر كنيم. البته فكر كردن درباره موسيقيدان ممكن است چنين تلقى شود كه بايد در باب رُجحان موسيقى و بى نيازى نغمات و الحان به زبان كلمات، تفكر شود. اما اين كم ترين انتظار از يك مراسم و آيين متفكرانه است.براى هيدگر نهايت طريقت يادبود، كمك كردن به آدمى براى بازگشتن در عالم انديشه، به اصل و اصالت و گذشته متفكر و اثر تفكر او است. اما اين به معنى اقامه بيوگرافى و حوادث و رويدادهاى زندگىِ متعارف يك متفكر و هنرمند نيست. زيرا اين ها نياز به تفكر ندارند، و هيچ تأملى در آنچه بى واسطه و پيوسته به وجود ماست، طلب نمى كنند. بنابراين حتى «خطابه يادبود» نيز مى تواند معاف از تفكر باشد و ما را بيش تر سرگرم كند، كه در يك ضيافت و سمپوزيوم به ظاهر پر از اطعمه و اشربه شركت كنيم، زبان و بطن خويش را پر كنيم، و مشغول داريم.
تفكر و گريز از آن، لازمه ذات وجود آدمى
نهايتاً هيدگر به اين نظر مى رسد كه انسان معاصر و آيين هاى يادبودِ كنونى در فكر بسيار فقير است، و همه در تفكّر، سهل انگارند. «بى فكرى» زائرى مرموز و زيرك است كه در جهان امروز به همه جا آمد و شد دارد، زيرا در اين روزگار، ما «همه چيز» را به سريع ترين و ارزان ترين وجه تلقى مى كنيم. فقط براى اين كه زود و در دم فراموشش كنيم، و به همين سبب است كه تجمعات و انجمن هاى يادبود پياپى تشكيل مى شوند، و گفت وگوهاى محفلى و انجمن هاى دوستى، به نسبت كثرت، از جهت فكرى پيوسته روى در فقيرتر شدن دارند.على رغم اين اوصاف، انسان ها به هر حال ذاتاً متفكراند، و در حاق وجود خويش مستعد فكر كردن، و غلفت از تفكر، نشانه استعداد و قابليت تفكر آدمى است. حال چرا انسان در فكر فقير شده است، در حالى كه روح و عقلى دارد كه او را ناگزير از فكر كردن مى كند؟ حقيقت آن است كه انسان معاصر گريزان از تفكر است. اين گريز از تفكر، مبدأ بى فكرى است. او از سويى منكر اين گريز است، و شايد از جهاتى نيز نظرش موجه باشد، زيرا هيچ گاه، چون دوران معاصر، اين قدر تخصصى و كمّى و با برنامه و فرضيه هاى مشخص فكر نكرده باشد؛ البته تفكر حسابگرانه و اعدادانديش. اما اين غير از «تفكر معنوى» است، تفكرى كه در «معنا»ى آنچه بر «كل عالم و اشياء و امور» حاكم است، تأمل كند.
چرايى پرسش از تفكر نيچه و گفت وگو در باب آن
آنچه از قول هيدگر، در باب تفكر و تذكر به اصالت تفكرِ متفكران و هنرمندان، بدان متذكر شديم، قطعاً در باب نيچه نيز صدق مى كند. البته امروز شايد ما در وضع تذكر يادبود و برپايى جشن سالگرد براى نيچه نباشيم، اما همان كوشش متفكرانه اكنون نيز موضوعيت پيدا مى كند. به خصوص آنجا كه تفكرى مورد پرسش قرار گرفته، و گفت وگو در باب متفكرى تحقق مى يابد كه بيش از آن كه به گذشته تعلق داشته باشد، بنا بر سخن شبه كاهنانه خود او، از آنِ دويست سال آينده است؛ چونان ديونوسوس ويرانگر در برابر مصلوبى كه در نظر او نمادى از همان نگرش نيست انگارانه افلاطونى بود. حتى عقل ابزارى روشنگرىِ عصر مدرن نيز به همين عالم تعلّق دارد.بنابراين، گفت وگوى متفكرانه در باب يكى از بزرگ ترين متفكران معاصر كه در جهان غرب، به خصوص آلمان تأثيرى اساسى داشته، و امواج آن پس از صد سال به ايران رسيده است، مى تواند متضمن نحوى رجوع به اصالت و ريشه كهن آدمى باشد، آنچه كه هيدگر آن را به «وارستگى از اشياء»، و «فتوح به سوى راز» مى خواند، و از آن به لازمه ذات تفكر معنوى و گذر از تفكر حسابگرانه تعبير مى كند.ذات تاريخ تفكر غربى، چنان كه هيدگر بدان متعرض است، «تفكر تكنيكى» است، حتى از روزگار ماقبل سقراطى، او در شعر حكمى پارمنيدس صداى انفجار بمب هسته اى را مى شنود. اين امكان بالقوه در تفكر سقراطى افلاطونى تعيّن پيدا كرده، و تا عصر نيچه با وضع ارزش ها بسط يافته است.