نيچه همانند همه فلاسفه از «وجود مطلق» در كليت و تماميت آن پرسش مى كند، و به آن پاسخ مى دهد. اين پاسخ «حيات»، و از آنجا، حيات عين «اراده به قدرت» است. در افق اين اراده هر چه هست «ارزش» است، و شأن اراده به قدرتِ نفى ارزش هاى گذشته، و وضع ارزش هاى نو و تازه است، از اينجا «نيست انگارى» و نفى و انكار ارزش ها، لازمه «اراده به قدرت» است.«اراده به قدرت» حقيقت فلسفه نيچه است. همان حقيقتى كه چونان انكشاف چيستى موجود و نحوه وجودِ آن در تاريخ، تجلّى كرده است. اين حقيقت از آن باب كه تاريخى است، در هر دورى به نحوى و به اسمى و نامى و به صورتى، آشكار و ظاهر و ادراك مى شود. بسته به اين كه اين حقيقت، يعنى «وجود موجود» به چه نحو ادراك شود، وجود آدمى هم تعيّن خاصى پيدا مى كند؛ يعنى هر دوره اى با ابتداى از اسمى، مقتضى وجود بشر تازه اى است كه «حقيقت وجود» را مى شناسد، و از آن متحقق اش مى سازد، صيانت مى كند. اين بشر در عرف فلسفى نيچه، همان «اَبَرمرد» يا «بشر كامل» غber mensch است كه مظهر تام و تمام «اراده به قدرت» است.اما از آنجا كه اراده اين اَبَرمرد به «قدرت» محدود است، «بازگشت جاويدان همان» لازم مى آيد. در حقيقت براى بشر تازه يعنى اَبَرمرد، بازگشت جاويدان همان، نماد صيانت از نامى است كه در دوره جديد مظهر آن است؛ يعنى نام اراده به قدرت خودبنياد نفسانى كه نوبت آن، چونان جلوه حقيقت وجود و وجود مطلق، فرا رسيده و بايد صيانت شود. اين اراده استعلايى، تعلّقى به خود روان شناسى و استعدادهاى نفسانى ندارد؛ بلكه ذات همه موجودات است، و عين «قدرت»، نه آن كه غرض و غايت اراده باشد.از اينجا اين اراده، «اراده اراده» و «اراده به قدرت فزون تر» است. اراده به قدرت متناهى، براى صيانت و مستحكم كردن و بسط خود، بايد به تأسيس «وجهه نظرها» و «چشم اندازها» (پرسپكتيوها) و ارزش ها بپردازد. جعل و وضع و انكار ارزش ها، از شؤون ذاتى اراده به قدرت است. از اين جهت «اراده»، همواره خويشتن را صيانت مى كند، و نظر به آينده دارد.