ويرانگرى ديونوسوسى و تأسيس ارزش ها - بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه - نسخه متنی

محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آپولون خداى نظم و عقل يونانى است، كه مظهر هماهنگى و زيبايى و صورت تلقى مى شود. نيچه از وجهه نظر

آپولونى، آن وجه موجود آدمى را در نظر مى گيرد كه مى كوشد به جهانِ صورتى زيبا و رؤيايى بخشد، و جهان را قابل تحمل كند. روح آپولونى با «تفكر صحوى شرق» مناسبت دارد.

ويرانگرى ديونوسوسى و تأسيس ارزش ها

نيچه سير تفكر خويش را با ويرانگرى ديونوسوسى آغاز كرد. او با نقد و رد ارزش هاى فرهنگ مدرن كنونى، وارد عالم نيست انگارانه خويش مى شود. سپس با قبول «يگانه ازلى» چونان اساس حيات بشرى، كه خود را در جهان و زندگى انسان نمايان مى كند، وجهه نظر
اثباتى آپولونى خويش را آشكار مى كند. از نظر نيچه حيات و زندگى هولناك، مهيب و مخوف و تراژيك و دردناك است. نيچه متذكر به حقارت و ذلت و مسكنت و فلاكت است. اما اين هولناكى و دردناكى از آنجا آغاز مى شود كه به زندگى «نه» مى گويد نه «آرى».

آرى گفتن به زندگى، در نظر نيچه، فقط از طريق هنر ممكن است. راه هنر و نبوغ خلاقه هنرى، راه رهايى از زندگى نيست انگارانه انسان را كه افلاطون در غرب، و ويدانته و اُپانيشادها(11) در شرق آن را بنا نهاده اند(12)، مى گشايد. زيرا آن ها در شرق و غرب، با انكار زندگى و جهان گذاران به نام «حقايق جاويدان و ثابت»، نيست انگارى Nihilismus را آغاز كرده اند. گرچه به ظاهر افلاطون و بودا به زندگى «آرى» گفته اند، اما اين آرى گويى، نيست انگارانه و جعلى است. چونان نقابى كه بر هستى كشيده شده است.

در نظر نيچه نيست انگارى، با انكار و نفى زندگى خاكى و جهان صيرورت آغاز مى شود. اين نيست انگارىِ بسيط است. در مرحله دوم، نيست انگارى با انكار حقايق جاودان آغاز مى شود كه به بى غايتى و بى مقصودى مى انجامد، زيرا منفعلانه است و در لفافه قرار مى گيرد و اين نيست انگارىِ مركب است.

نيچه خود با نظريه «بازگشت جاويدان همان» مى خواهد به زندگى «آرى» بگويد. اما چگونه ممكن است، تمامى زندگانى انسان، دم به دمِ آن، و هر رنج و عذاب و هرگونه خوارى و حقارت بى شمارى كه سراسر زمان بى پايان از نو باز مى آيد، به نحوى «حكمت شادان» تعالى يابد. آيا اين طلب و تمناى آپولونى، بعد از آن ويرانگرى ديونوسوسى، نسبت به راه همه فلاسفه و همه پيامبران و اديان، شگفت انگيز نمى نمايد؟

در نظر نيچه، تاريخ فلسفه مشحون از جعل و تأويل و تحريف و بار گذاشتن بر صورت ها و معانى اى است كه خود فاقد چنين بارى بوده اند. چنين وصفى نخستين بار خود را در اخترشناسى و نجوم كاهنانه رخ مى نمايد؛ همان كه در راهش چه بسا بيش از هر علم حقيقى، كار و پول و هوش و شكيبايى صرف شده است، آنجا كه سبك معمارى شكوهمند آسيا و مصر را با ادعاهاى افلاكى به همراه آورده است. به نظر او، هر چيز بزرگ براى آن كه خود را با دعوى هاى جاودانه، در دل بشريت بنشاند، نخست مى بايد با نقاب هاى هيولاوش و هول انگيز بر روى زمين بگردد. فلسفه جزمى كهن چنين نقابى بوده است، و از نمونه هاى آن، وجهه نظر
ودانتاى Vedanta Lehre هند در آسيا، و نحله فلسفى افلاطون در اروپاست. در نظر نيچه، همه اين نقاب ها واژگون كردن حقيقت و انكار چشم انداز Perspektive بود.

به نظر نيچه، براى انسان شناخت حقيقت، جز از جشم اندازى خاص، و در نتيجه نسبى، ممكن نيست، و انسان ها نيز، در مقام موجوداتى زنده و پايبند شرايط اساسى زندگى، حقيقت را از ديدگاه زندگى و آنچه براى آن سودمند و لازم است، مى نگرند، و ناگزير، حتى از ديد ظاهراً بى غرضانه فيلسوفانه نيز، ناخودآگاه همه را يكسويه، و در جهت سود خويش مى نگرند، و آنچه آنان را در جهت انديشه هاى خاص مى راند، قواى غرايز حياتى است تا خودآگاهى، اما افلاطون بر خلاف نيچه به روح و خير و معانى و حقايق ذاتى مستقل مطلق معتقد است، و رسيدن به آن ها را حكمت مى داند. هيدگر اين ها را در نظر، به نحوى ديگر جمع كرده است.

يونان و طريقت هنر براى آرى گويى به زندگى: زايش تراژدى و موسيقى

نيچه بر آن است كه يونانيان نيك مى دانستند كه زندگى هولناك و بيان ناشدنى است. آن ها اگرچه از سرشت راستين جهان و زندگانى بشرى آگاه بودند ولى تن به بدبينى نمى سپردند، و به زندگى اين جهانى كه بسيار دردناك و مهيب مى نمود، پشت نمى كردند، و آن چه مى كردند بهتر كردن سيماى جهان و زندگانى بشرى از راه «هنر» بود، و آنگاه مى توانستند به جهان چونان پديدارى زيبايى شناسانه «آرى» بگويند. و اما براى اين كار، بر حسب نگرش ها يا ذهنيت هاى ديونوسوسى يا آپولونى، دو راه در پيش بود.

ديونوسوس براى نيچه سمبل شور زندگى است كه همه موانع و ارزش هاى نيست انگارانه را مى شكند، و بر مى دارد، و هيچ بند و بار و قيدى را به رسميت نمى شناسد.

در دين كهن يونانى، «باكوس» فرزند «زئوس»، خداى خلسه و شراب و شور مستى است. او كه به نحوى خلاف آمدِ عادت زاده شده و مورد خشم هرا و برخى ايزدان قرار گرفته است، در سرزمين هاى مختلف سرگردان است، و آزادانه سير مى كند، و مردم را به پرورش گل رُز مأنوس مى كند، و اسرار پرستش آن ها را مى آموزد. آئين هاى پرسش وى در يونان ماقبل سقراطى پرشور و همراه با ميگسارى بود. پيروان ديونوسوس موسيقى و رقص و سماع را با ميگسارى و اعمال وحشيانه همراه مى كردند. آن ها معتقد بودند، ديونوسوس از راه مستى و خلسه و بى خودى و شعر و شاعرى و هنر، انسان را الهام مى بخشد.

در آيين هاى ديونوسوسى يا باكوسى و اورفئوسى، نيايشگران دنيوى و سرمست از حال وجد و سر از پا نشناس، با رود زندگى و عالم صيرورت وحدت پيدا كرده و غرق در عالم وجود انضمامى مى شوند. در اين آيين ها همه سدهايى كه تفرّد و فرديت و تجزّى و انقسام برپا مى كند، را فرو مى پاشد، و آن حجاب ماياى هندوان يا نقاب هاى ارزشى را پس زده مى شود، و همگان را در رود زندگى مستغرق مى سازد، رودى كه جلوه آن «يگانگى و وحدت ازلى و ابدى» است.

/ 40