پاورقي - بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه - نسخه متنی

محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پاورقي

1) Cestell نوعى نگاه انسان به طبيعت است كه هيدگر آن را ماهيت تكنولوژى مى خواند. طبق آن جهان به مثابه منبعى از انرژى ذخيره شده قابل تصرف انكشاف پيدا مى كند. در اين طريق روح تكنيكى با ذات استيلايى اكنون حاكم بر سرنوشت بشر شده و به او فرمان مى دهد كه هر چه بيش تر با روش هاى صنعتى و علمى بر موجودات استيلا پيدا كند و در آن ها دخل تصرف نمايد. عصر تكنولوژيك در نظر هيدگر نتيجه آخرين مرحله پژوهش متافيزيكى است كه با سقوط و افلاطون و ارسطو آغاز شد، در جهانى كه علم به صرف قدرت ناسوتى تفسير شده و در آن ديگر خبرى از قدسيان نيست، بشر مى ماند و كثرتى از اشياى پراكنده، كه پيوسته اندازه مى گيرد و در آن ها تصرف مى كند.

2) اومانيسم آخرين صورت نيهيليسم است كه آن را به تماميت مى رساند.

3) مرگ خدا را نبايد با مبناى مقام الوهيت و قدس غلط كرد. در حقيقت نيچه خدايى جز همان طاغوت هاى منسوخ و خدايان نامقدس غربى يا شبه مقدس غربى و شرقى را نمى شناسد. نهايتاً خدايان و قدسيان يا همان طواغيت كهن و سنتى كتاب هاى منسوخ مقدس مانند تورات و انجيل براى بشر جديد با آخرين مرتبه نيست انگارى يعنى خودبنيادى بشر تمام شده است. در اين خودبنيادى بشر خود را خدا مى انگارد. پيش از طرح مرگ خدا در فلسفه نيچه، هگل در فلسفه خود منادى چنين مرگى است. او روان مطلق را در صيرورت و ترقى دائم التزايد مى بيند. اين روان مطلق چونان جايگزين خداوند اديان سنتى و اسطوره هاى كهن نه در مقام بقاست و نه در مرتبه فوق بقا، از اينحال خداى متعال تفكر دينى و اساطيرى كه مبدأ و معاد موجودات است، در فلسفه هگل جايى ندارد. بى وجه نيست كه روژه گارودى صيرورت خدا را در فلسفه هگل «مرگ خدا در هگل» مى خواند. خدا در فلسفه هگل كه در صيرورت است به صورت انسان حلول مى كند، و انسان مى شود.

4) عقل مدرن و مدرنيته بدون تعادل اساساً امكان تكوين پيدا نمى كرد. نقادى نحوى ويرانگرى مدرنيته است. از اينجا نقد به معنى تفكيك سره از ناسره نيست بلكه روشى است كه به واسطه آن همه چيز بايد تابع عقل شود. اساساً چنانكه كانت در نظر دارد، عالم مدرن با نحله انتقادى عصر حاضر است كه سوژه و فاعل شناسايى را بر جهان مستولى مى كند و آنچنان كه مى خواهد به آن نظم مى دهد و تابع خود گرداند و اين همان ساحت مدرنيته در سير به سوى خودآگاهى و آزادى نيست انگارانه است. ميزان نقادى نيز همين سوبژكتيويته بوده است، هر چند به سخن نيچه به مصيبت فكر مدرن تبديل شده و آن را به بى ضابطگى دچار كرده است. او صرفاً به آنچه ديگران «آرى» گفته بودند همواره «نه» گفته است. اما سرانجام با همان روحيه نه گويى هم مخالفت خواهد كرد. تا كنون عقل با تحريك نفس و اراده نفسانى در جهت مدرنيته و مدرنيزاسيون به تعيين امور و تعريف مفاهيم و نقادى ارزش ها پرداخته است. در گذشته نيز عقل چنين متعرّض عالم مى شد اما نحوه رويكرد و پرسپكتيو معرفت انسانى و عالمى كه انسان در هر دوره تاريخى در آن سكنى مى گزيد اساس تفكر انتقادى است. بنابراين قبول عقلانيت محض بدون جهت گيرى نفسانى به عالم، تصوّرى خطاست.

5) نيچه از اخلاق بردگان، آرامش مسيحى عارفانه، دلخوشى به زيستن ميان گله و ستايش و عشق به فنا شدن و ايثار متنفر است و اپراى پارسينال واگز را مظهر و مروج آن مى داند. اين اپرا با عالم غرايز و عشق هاى چهار اپراى حلقه نيبلونگ ها متعارض است.

6) پيش از نيچه فويرباخ و ماركس نيز به نحوى وارونه سازى مبادرت ورزيده بود. ماركس فلسفه هگل را وارونه كرده بود، اما آهنگ صيرورت را همچنان ديالكتيك مى دانست، نيچه آهنگ ديگرى در صيرورت كشف كرد. رضا داورى، فلسفه چيست، تهران، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، 1359. ص 207.

7) از نظر هيدگر امرانتيك ontic به موجود تعلق دارد نه وجود كه آن را آنتولوژيك ontobgic تغيير مى كند. يعنى نيچه مانند ديگر فيلسوفان تاريخ متافيزيك وجود كه سرچشمه موجودات است را در حجاب موجود مطلق از جمله اراده به قدرت مى بيند و اين تكرار همان غفلت مابعدالطبيعى افلاطونى است كه تاريخى متافيزيك با آن آغاز شده است.

8) نيچه طالب ايمانى است كه در آن باز انسان داير مدار است. اقبال لاهورى احوالات نيچه را كه به ذوق حضور، غيبت عالم قدس و ظلمت آخرالزمان دريافته بود و در تمناى گشايش مجدد اين عالم به نحوى وارونه و نيست انگارانه بود، چنين وصف مى كند:

/ 40