نيچه متفكر پايانى متافيزيك غربى كه «نيهيليسم» را نيز بر مبناى تلقى خاص خويش - يعنى «انكار زندگى» به نفع «حقايق جاويدان» - وارونه تأويل كرده بود، به نحوى همان «راه افلاطونى» را، چونان نقاب انديشه، استمرار بخشيد. او در آغاز راه، طلب و تمناى خويش را، با طرح دوگانگىِ پرسش مثبت حياتىِ انسان يونانى به زندگى، براى آرى گفتن به آن، به هنر و شعر و موسيقى، چونان دليل وجودى فرهنگ، و به طور كلى حقيقت زندگى بشرى، آشكار كرد، و به انتقاد از سقراط پرداخت، اما در مرحله دومِ سير تفكر خويش به سقراطِ روشنگر روى خوش نشان مى دهد، و طالب آن مى شود كه آخرين لايه هاى مابعدالطبيعى و متافيزيكى را، چونان يك پوزيتيويست، كنار زند. اين مابعدالطبيعه و متافيزيك در نظر نيچه، همان مفاهيم كهن و سنتى تئولوژيك است، مانند آن كه وجدان را نداى خداوند بدانند، يا خير و شر را بر اساس فايده انديشى تقسيم كنند.اما تراژيك ترين دوران تفكر فلسفى نيچه، همان دوران پايانى و مرحله سوم انديشه هاىِ اوست؛ آنجا كه در سپيده دمان (1881) از نبرد با اخلاق انكار نفس، و از پى آن در حكمت شادان (1882) از دشمنى با مسيحيت و «مرگ خدا» سخن مى گويد. به اعتقاد او «مرگ خدا» افق هاى گسترده اى را به روى جان هاى آزاده مى گشايد!!