خويشاوندانت زمينى واگذار مكن، و مبادا كسى از نزديكان تو در تصرف مزرعهاى طمع كند و به مردم همسايهى آن در سيراب شدن زمين يا در كار مشتركى كه رنج آن را بر ديگران تحميل مىكنند زيان برساند، آن گاه سود گوارايش براى آنان و عيبش در دنيا و آخرت بر عهده تو باشد.
حق را براى كسى كه شايستهى آن است- دور باشد يا نزديك- لازم بشمار و در اين كار شكيبا و حسابگر باش اگر چه به خويشان و نزديكانت برسد آنچه برسد، و پايان حق را به سبب آنچه بر تو گران است جستجو كن كه آن پسنديده خواهد بود(1).
اگر رعيت در باره تو گمان ستم بردند، عذر خود را براى آنان آشكار كن و بوسيله آشكار سازى خود، گمان آنان را از خويشتن دور گردان، زيرا در اين كار، خود را (به دادگرى) عادت داده و با رعيت مهربانى كردهاى و عذرى آوردهاى كه بوسيلهى آن به برپا كردن آنان بر حق كه خواسته تو است نائل مىگردى.
هرگز از صلحى كه دشمنت ترا به آن فراخوانده و رضايت خدا در آن است خوددارى مكن، زيرا راحتى لشكريان و آسايش اندوهها و امنيت شهرهاى تو در سايه صلح است، و اگر ميان خود و دشمنت
(1). يعنى لازم شمردن حق براى كسى كه شايسته آن است هر چند براى حكمران گران است ولى پايان آن پسنديده و باعث محفوظ ماندن حكومت است.