شمیم ولایت

عبدالله جوادی آملی

نسخه متنی -صفحه : 753/ 124
نمايش فراداده

تنهاترين قائد

امير مؤمنان(عليه‌السلام) در دوران زمامداري خود بارها از نداشتن كارگزاراني امين و توانمند شكايت كرده است. چند روز پيش از شهادت، در كوفه خطابه‏اي ايراد كرد و در پايان آن فرمود: «اي مردم! من اندرزهايي كه پيامبران براي امت‏هاي خود بازگو كرده بودند، در ميان شما نشر دادم و رسالتي را كه جانشينان پيامبران نسبت به امت آن‏ها بعد از مرگشان داشتند، در مورد شما به انجام رساندم. با تازيانه‏ام شما را ادب كردم، ولي به هيچ صراطي مستقيم نشديد و با نواهي پروردگار شما را به پيش راندم، ولي جمع نشديد. خدا خيرتان دهد. آيا منتظريد پيشوايي جز من با شما همراه گردد و راه حق را به شما نشان دهد؟ آگاه باشيد كه آنچه از دنيا روي آورده بود پشت كرده و آنچه، پشت كرده بود روي آورده است.

...راستي برادران ما كه در صفين خونشان بر زمين ريخت، اگر امروز زنده نيستند، چه زيان ديده‏اند. خوشا به حالشان كه نيستند تا از اين لقمه‏هاي گلوگير بخورند و از اين آب‏هاي ناگوار بنوشند. به خدا سوگند آن‏ها خدا را ملاقات كردند و پاداششان را داد و آن‏ها را پس از «خوف» در سراي «امن» خويش جايگزين كرد.

كجا هستند برادران من؟ همانها كه سواره به راه مي‏افتادند و در راه حق قدم برمي‏داشتند. كجاست «عمّار»؟ كجاست «ابن تيهان» و كجاست «ذوالشهادتين» و كجايند مانند آنان از برادرانشان كه بر جانبازي پيمان بستند و سرهاي آنان براي ستمگران فرستاده شد؟»

آنگاه دست بر محاسن شريف زد و مدتي بس طولاني گريست و پس از آن فرمود: «آه بر برادرانم. همان‏ها كه قرآن را تلاوت مي‏كردند و به كار مي‏بستند، در فرايض دقت مي‏كردند و آن را برپا مي‏داشتند، سنت‏ها را زنده و بدعت‏ها را مي‏ميراندند. دعوت به جهاد را مي‏پذيرفتند و به رهبر خود اطمينان داشتند و صميمانه از او پيروي مي‏كردند؛ «دعوا للجهاد فأجابوه ووَثقوا بالقائد فاتبعوه». سپس با صداي بلند فرياد زد: «بندگان خدا! جهاد جهاد... »[1].

[1] ـ نهج‏البلاغه، خطبه 182.