امير مؤمنان(عليهالسلام) در دوران زمامداري خود بارها از نداشتن كارگزاراني امين و توانمند شكايت كرده است. چند روز پيش از شهادت، در كوفه خطابهاي ايراد كرد و در پايان آن فرمود: «اي مردم! من اندرزهايي كه پيامبران براي امتهاي خود بازگو كرده بودند، در ميان شما نشر دادم و رسالتي را كه جانشينان پيامبران نسبت به امت آنها بعد از مرگشان داشتند، در مورد شما به انجام رساندم. با تازيانهام شما را ادب كردم، ولي به هيچ صراطي مستقيم نشديد و با نواهي پروردگار شما را به پيش راندم، ولي جمع نشديد. خدا خيرتان دهد. آيا منتظريد پيشوايي جز من با شما همراه گردد و راه حق را به شما نشان دهد؟ آگاه باشيد كه آنچه از دنيا روي آورده بود پشت كرده و آنچه، پشت كرده بود روي آورده است.
...راستي برادران ما كه در صفين خونشان بر زمين ريخت، اگر امروز زنده نيستند، چه زيان ديدهاند. خوشا به حالشان كه نيستند تا از اين لقمههاي گلوگير بخورند و از اين آبهاي ناگوار بنوشند. به خدا سوگند آنها خدا را ملاقات كردند و پاداششان را داد و آنها را پس از «خوف» در سراي «امن» خويش جايگزين كرد.
كجا هستند برادران من؟ همانها كه سواره به راه ميافتادند و در راه حق قدم برميداشتند. كجاست «عمّار»؟ كجاست «ابن تيهان» و كجاست «ذوالشهادتين» و كجايند مانند آنان از برادرانشان كه بر جانبازي پيمان بستند و سرهاي آنان براي ستمگران فرستاده شد؟»
آنگاه دست بر محاسن شريف زد و مدتي بس طولاني گريست و پس از آن فرمود: «آه بر برادرانم. همانها كه قرآن را تلاوت ميكردند و به كار ميبستند، در فرايض دقت ميكردند و آن را برپا ميداشتند، سنتها را زنده و بدعتها را ميميراندند. دعوت به جهاد را ميپذيرفتند و به رهبر خود اطمينان داشتند و صميمانه از او پيروي ميكردند؛ «دعوا للجهاد فأجابوه ووَثقوا بالقائد فاتبعوه». سپس با صداي بلند فرياد زد: «بندگان خدا! جهاد جهاد... »[1].
[1] ـ نهجالبلاغه، خطبه 182.