شیعه شناسی و پاسخ به شبهات

ع‍ل‍ی‌اص‍غ‍ر رض‍وان‍ی؛ [برای] حوزه نمایندگی ولایت فقیه در امور حج و زیارت

جلد 1 -صفحه : 68/ 20
نمايش فراداده

صفات خداوند نزد شيعه

در خصوص آيات و رواياتى كه صفات خداوند در آن ياد شده و در ظاهر مخالف عقل قطعى است، بين علما و متكلمان سه نظريه وجود دارد:

ـ مذهب تأويل:

اين مذهب موافق رأى اهل بيت(عليهم السلام) و فلاسفه و كثيرى از علماى اهل سنت از جمله: معتزله و ماتريديه است. اساس اين قول بر تنزيه خداوند متعال است. طبق اين رأى، حكم اوّلى آن است كه هر صفتى را بايد بر معناى حقيقى آن حمل كرد، و در صورتى كه مانع لفظى يا عقلى در ميان بود بايد آن را تأويل و بر معناى مجازى اش حمل نمود. نووى در شرح صحيح مسلم مى گويد: نخستين چيزى كه اعتقاد به آن بر هر مؤمنى واجب است، تنزيه خداوند متعال از مشابهت مخلوقات است. و اعتقاد بر خلاف آن مخلّ به ايمان است. تمام علما از امامان مسلمين اتفاق كرده اند كه آنچه از صفات خداوند در قرآن و حديث وارد شده كه ظاهر آن تشبيه خداوند به خلق است بايد بر اين اعتقاد بود كه آن ظاهر مراد خداوند نيست...» همو در جايى ديگر مى گويد: «اين كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه آتش در دوزخ پر نمى شود تا آن كه خداوند قدم خود را در آن مى گذارد، اين حديث از احاديث مشهور در باب صفات است. قاضى عياض مى گويد: بايد معناى آن را از ظاهرش صرف كرده وتأويل نمود، زيرا دليل عقلى قطعى بر محال بودن اثبات اعضا و جوارح بر خداوند اقامه شده است.» قسطلانى در ارشاد السارى مى نويسد: «غضب خداوند كنايه از عقوبت اوست.» ابومنصور ماتريدى در تأويل «يدين» در قول خداوند متعال: { بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ.

مى گويد: «دو دست، كنايه از نعمت است.» ـ مذهب تفويض:

جماعتى ديگر از علماى اهل سنت قائل به توقف اند; به اين معنا كه گفته اند: لازم است به جهت احتياط در دين راجع به صفات سخنى نگوييم و آنها را تفسير ننماييم. از جمله كسانى كه به اين نظريه متمايل شده اند مالك بن انس و سفيان بن عيينه است.

ـ مذهب حمل به ظاهر:

اين نظريه قول كسانى است كه تأويل صفات و هم چنين تفويض آن را حرام مى شمارند، و معتقدند كه تمام صفات را بر ظاهرشان بايد حمل نمود.

ابن تيميه در كتاب الفتاوى مى نويسد: «... آنچه در كتاب و سنت ثابت شد و سلف از امّت بر آن اجماع كرده اند حقّ است و اگر لازمه آن نسبت جسميت به خداوند باشد اشكالى ندارد، زيرا لازمه حقّ حقّ است.» ابن بطوطه در كتاب خود مى نويسد: «در دمشق از فقهاى حنبلى شخصى بود به نام تقى الدين ابن تيميه... روز جمعه بر او وارد شدم، درحالى كه مردم را بر منبر مسجد جامعشهر موعظه مى نمود. از جمله صحبت هايش اين بود كه خداوند به آسمان دنيا فرود مى آيد، همان گونه كه من از منبر پايين مى آيم. در اين هنگام از منبر پايين آمد. عالمى ازفقهاى مالكى معروف به ابن الزهرا بر او انكار نمود، مردم بر سرش ريختند و با دست و كفش كتك مفصّلى به او زدند، به حدّى كه عمامه از سرش به روى زمين افتاد.» شيخ بن باز در فتاوى خود مى گويد: «تأويل در صفات امرى منكر است و جايز نيست، بلكه واجب است اقرار بر صفات كرد طبق ظاهرى كه لايق به خداوند است.» همو مى گويد: «اهل سنت و جماعت از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر آنند كه خداوند در آسمان بالاى عرش خود است و دست ها به سوى او دراز مى گردد.» البانى محدّث وهابيون در فتاواى خود مى گويد: «ما اهل سنت ايمان داريم به اين كه از نعمت هاى خداوند بر بندگانش آن است كه خداوند در روز قيامت بر مردم تجلّى مى كند و همگان او را مى بينند، همان گونه كه ماه شب چهارده را مشاهده مى كنند.

او نيز در جايى ديگر بر بخارى ايراد گرفته كه چرا قول خداوند: { كُلُّ شَيْء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ را به ملك تأويل كرده و مى گويد: «اين گونه تأويل را شخص مسلمان مؤمن انجام نمى دهد.» همو در جايى ديگر مى گويد: «ما معتقديم كه كثيرى از اهل تأويل كافر نيستند، ولى گفتارشان همانند كافران است.»

استدلال قائلين به تأويل صفات

ـ ادعاى اجماع از قاضى عياض، و نووى و ديگران بر تأويل; نووى از قاضى عياض نقل مى كند كه بين مسلمانان اختلاف نيست در اينكه صفات خبرى خداوند كه در قرآن و حديث آمده بايد تأويل نمود.

ـ تعبيرهاى كنايى امرى عادى در زندگى عادى بشر است كه خداوند متعال نيز به جهت فهم مردم مطابق با محاورات آنها در قرآن كريم سخن گفته است.

علامه طباطبايى(رحمه الله) در تفسير الميزان در سبب ورود الفاظ متشابه در قرآن مى فرمايد: «سبب ورود الفاظ متشابه در قرآن به خضوع قرآن در القاى معارف عالى باز مى گردد، زيرا قصد خداوند آن است كه با الفاظ و اسلوب هاى متداول بين مردم مطالب عالى را به مردم تفهيم كند، و مى دانيم كه اين الفاظ براى معانى محسوس يا قريب به حسّ وضع شده است; از همين رو وافى به تمام مقصود نبوده و سبب ايجاد تشابه در آنها گشته است، مگر بر كسانى كه از نوعى بصيرت و تسلط علمى برخوردارند. در نتيجه متشابهات قرآن با تعميق نظر و دقّت فكر و با رجوع به محكمات، روشن و واضح خواهد گشت.» ابن رشد اندلسى در كتاب فصل المقال در بحثى با عنوان: حقّ با حقّ مخالفت نداشته، بلكه شاهد و موافق بر آن است، مى نويسد: «ما مسلمانان معتقديم كه شريعت الهى حقّ است و مى تواند ما را به سعادت برساند... و نيز معتقديم كه هرگز ديدگاه برهانى با شرع به مخالفت بر نمى خيزد... آن گاه مى گويد: هرگاه حكم عقلى برهانى برخلاف شرع بود بايد شرع را تأويل نمود. و معناى تأويل آن است كه لفظ را از معناى حقيقى به معناى مجازى تبديل كرد و اين عادت عرب است كه گاهى در كلماتش از تشبيه و استعاره استفاده مى كند. اين مطلبى است كه هيچ يك از مسلمين در آن شك ندارند... از همين رو مسلمانان اتفاق كرده اند براين كه واجب نيست تمام الفاظ شرع را به ظاهرش حمل نمود».

اهتمام اهل بيت(عليهم السلام) درتنزيه بارى تعالى

قاضى عبدالجبار معتزلى مى گويد: «خطبه هاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بيان نفى تشبيه، و اثبات عدل قابل احصا و شمارش نيست.» امام رضا(عليه السلام) مى فرمايد: «هركس كه خدا را به خلقش تشبيه نمايد، مشرك است، و هر كس كه او را به داشتن مكان توصيف كند، كافر است.» امام صادق(عليه السلام) فرمود: «چيزى شبيه خداوند عزّ وجلّ نيست.»(621) هم چنين فرمود: «منزه است، خداوندى كه غير از او كسى به حقيقتش پى نخواهد برد. او همانندى ندارد.»

منزلت عقل از ديدگاه قرآن و روايات

قرآن كريم كسانى را كه از عقل خود استفاده نمى كنند، به بدترين چهارپايان تعبير كرده است و مى فرمايد: { إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ، «همانا بدترين چهارپايان نزد خداوند اشخاص كر و گنگى هستند كه تعقّل نمى كنند»(623) و در جايى ديگر مى فرمايد: { وَيَجْعَلُ اللهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ، «خداوند پليدى را براى كسانى قرار داده كه تعقل نمى كنند».

امام صادق(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «... به عقل است كه بندگان خالق خود را شناخته و مخلوق بودن خود را مى شناسند، او مدبّر آنان است و همه تحت تدبير اويند، و تنها او باقى و بقيه فانى اند...» قاضى عبدالجبار معتزلى در وصف ادلّه مى گويد: «اولين دليل عقل است، زيرا با اوست كه بين نيك و بد تميز داده مى شود و نيز بهواسطه اوست كه حجّيت كتاب و هم چنين حجّيت سنت و اجماع ثابت مى شود.» ابوعلى جبايى از بزرگان معتزله ميگويد: «همه معارفى كه در قرآن راجع به توحيد و عدل وارد شده، تأكيدكننده امورى است كه عقل انسان به آن اذعان دارد...».

رؤيت

از جمله مسائلى كه از روزگاران كهن نزد متكلمان مورد بحث بوده و اختلاف شديدى در آن واقع شده، رؤيت خداوند متعال است. آيا خداوند را در دنيا يا در آخرت، به چشم سر يا با چشم بصيرت مى توان ديد؟ در اين زمينه اقوال مختلفى وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

معتزله و شيعه اماميه معتقدند: خداوند متعال در دنيا و آخرت به ديده سر ادراك نمى شود، ولى با قلب و دل و به چشم يقين رؤيت مى شود. و اين عالى ترين مراتب ايمان است كه از او به عين اليقين و شهود قلبى تعبير مى شود. لكن وهابيون و حنبليان به طور عموم، و تابعين مذهب اشعرى از حنفيه و مالكيّه و شافعيّه معتقدند كه خداوند متعال در دنيا يا در آخرت ديده مى شود.

ابن قيّم جوزيه مى گويد: «قرآن و سنت متواتر و اجماع صحابه و ائمه اسلام و اهل حديث و... بر اين عقيده اند كه خداوند متعال در روز قيامت با چشم سر به طور عيان رؤيت مى شود، همان گونه كه ماه شب چهارده و خورشيد هنگام ظهر را مى توان ديد.»البانى در فتاواى خود مى گويد: «ما اهل سنت بر اين باوريم كه از جمله نعمت هاى خداوند بر بندگانش آن است كه در روز قيامت، براى بندگانش تجلّى مى كند و او را خواهند ديد، همان گونه كه ماه را در شب چهارده مى بينيم.» عبدالعزيز بن باز مفتى آل سعود در عصر خود مى گويد: «كسى كه منكر رؤيت خداوند متعال در آخرت است، پشت سرش نمى توان نماز گزارد و او نزد اهل سنت و جماعت كافر است.» هم چنين البانى در تعليقه خود بر كتاب العقيدة الطحاوية(631) از برخى از مشبّهه نقل كرده و تأييد مى كند: كسى كه معتقد به رؤيت خداوند باشد، ولى نه در جهت خاص، بايد به عقل خود مراجعه كند; يعنى مشكلى در عقل خود دارد.

ادله اماميه و معتزله بر نفى رؤيت شيعه اماميه و معتزله كه معتقد به نفى رؤيت به ديده ظاهرى هستند، به چند دليل عقلى و نقلى، همچنين قرآنى و حديثى تمسك كرده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) دليل عقلى هر عاقلى مى داند كه ديدن با چشم امكان ندارد، مگر آنكه شىء مرئى در جهت و مكان خاصى مقابل بيننده قرار گيرد و اين مسأله در مورد همه اين امور در خداوند متعال محال است.

ب) دليل نقلى قرآنى ـ خداوند مى فرمايد: { لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ;(633) «او را هيچ چشمى درك نمى كند و حال آن كه او بينندگان را مشاهده مى كند و او نامرئى و به همه چيز آگاه است.» قاضى عبدالجبار معتزلى در شرح اين آيه مى گويد: «هنگامى كه ادراك با بينايى همراه شود، به معناى ديدن است كه در اين آيه، خداوند آن را نسبت به خودش نفى كرده است.» ـ خداوند مى فرمايد: { ... وَ لا يُحيطُونَ بِهِ عِلْمًا;(635) هيچ كس به او احاطه علمى ندارد. پر واضح است كه رؤيت نوعى احاطه علمى از بشر به خداوند متعال است كه خداوند متعال آن را از خود نفى مى كند.

ـ خداوند مى فرمايد: { وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ;(636) «و چون موسى وقت معيّن به وعده گاه ما آمد و خدا با وى سخن گفت موسى [به تقاضاى قوم خود] عرض كرد: خدايا! خودت را بر من بنمايان كه تو را ببينم; خداوند در پاسخ فرمود: مرا تا ابد نخواهى ديد و لكن در كوه بنگر اگر كوه به جاى خود برقرار تواند ماند تو نيز مرا خواهى ديد. پس آن گاه كه نور خدا بر كوه تابش كرد كوه را متلاشى ساخت و موسى بى هوش افتاد، سپس كه به هوش آمد، عرض كرد: خدايا تو منزّه و برترى، به درگاهت توبه كردم و اوّل كسى باشم كه ايمان آوردم.» در اين آيه از چند جهت مى توان بر نفى رؤيت استفاده كرد:

الف) جواب خداوند به نفى مؤبّد: {لَنْ تَراني;

ب) تعليق امكان رؤيت بر امر محال: {وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني;

ج) تنزيه حضرت موسى(عليه السلام) از رؤيت بعد از به هوش آمدن: {قالَ سُبْحانَكَ;

د) توبه حضرت موسى(عليه السلام) از طلب رؤيت از جانب هفتاد نفر: {تُبْتُ إِلَيْكَ.

ج) دليل نقلى روايى ـ مسلم از عايشه نقل كرده است: «هر كس گمان كند كه محمّد پروردگارش را ديده، بر خداوند نسبت ناروا داده است.» ـ نسايى از ابى ذر نقل كرده است: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) خداوند را به قلبش، نه به ديدگانش مشاهده نموده است.» ـ طبرى در تفسيرش از ابن عباس در تفسير آيه: { سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ ... نقل مى كند كه معناى آيه اين گونه است: «من اولين كسى هستم كه ايمان مى آورم به اين كه هيچ كس از مخلوقات، او را نخواهد ديد.» ـ ابن ماجه نيز روايتى را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد سؤال از ميت نقل مى كند، كه در آن آمده است: ميّت به جهت پاسخ به اين كه خداوند ديده نمى شود پاداش نيكى به او داده مى شود.

ـ امام على(عليه السلام) در توصيف خداوند متعال مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است كه... ديدگان او را نبينند و پوشش ها او را مستور نسازند.» ـ اسماعيل بن فضل مى گويد: از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم كه آيا خداوند در روز رستاخيز ديده مى شود؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: «منزّه است خداوند، و بسيار دور است از اين امر، اى پسر فضل! ديدگان تنها اشيايى را مى بينند كه رنگ و كيفيت داشته باشند، در حالى كه خداوند خالق رنگ ها وكيفيّت است.» ـ ذعلب يمانى از امام على(عليه السلام) سؤال كرد: اى علىّ(عليه السلام)! آيا پروردگارت را ديده اى؟ حضرت فرمود: آيا چيزى را كه نمى بينم عبادت كنم؟ ذعلب پرسيد: چگونه او را ديده اى؟ حضرت فرمود: ديدگان به مشاهده عيان او را نديده است، بلكه قلب ها به حقيقتِ ايمان او را ادراك كرده است...» ـ امام صادق(عليه السلام) فرمود: «روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر شخصى گذر نمود كه ديدگانش را بر آسمان دوخته و دعا مى كند، فرمود: چشمانت را ببند، زيرا او را نخواهى ديد.»

تصريح ائمه اهل بيت(عليهم السلام) به امكان رؤيت قلبى

از مجموعه كلمات ائمه اهل بيت(عليهم السلام) استفاده مى شود كه آنچه محال است رؤيت به ديده است، ولى رؤيت به قلب ـ كه از آن به شهود باطن تعبير مى شود ـ براى مؤمنين امكان دارد.

1ـ محمّد بن فضيل مى گويد: از امام رضا(عليه السلام) سؤال نمودم: آيا رسول خدا پروردگارش را ديده است؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: «به قلبش ديده است; آيا نشنيده اى قول خداوند عزّ و جلّ را كه فرمود: { ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى; «او را به چشم سر نديد و لكن او را با قلب خود مشاهده نمود.»

2ـ امام صادق(عليه السلام) در جواب شخصى كه از امكان رؤيت خداوند در روز قيامت پرسيده بود، فرمود: «هرگز رؤيت با قلب، همانند رؤيتِ چشم نخواهد بود; دور است خداوند از آنچه تشبيه كنندگان و ملحدان او را توصيف مى كنند.»

3ـ مردى از خوارج بر امام باقر(عليه السلام) وارد شد و عرض كرد: اى اباجعفر! چه چيزى را عبادت مى كنى؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: خدا. آن مرد باز سؤال كرد: آيا او را ديده اى؟ حضرت فرمود: «چشمها با مشاهده بينايى او را نخواهد ديد، ولى قلبها با حقيقت ايمان او را خواهد يافت...».

4ـ يعقوب بن اسحاق مى گويد: به ابى محمّد(عليه السلام) نامه اى نوشته از او سؤال نمودم: چگونه بنده پروردگار خود را عبادت مى كند درحالى كه او را نمى بيند؟ حضرت(عليه السلام) در توقيعى فرمود: «اى ابايوسف! آقا و مولا و نعمت دهنده بر من و پدرانم بزرگتر است از آنكه به چشم ديده شود». سؤال كردم: آيا رسول خدا پروردگارش را ديده است؟ باز در توقيعى فرمود: «خداوند تبارك و تعالى از نور عظمتش آنچه دوست داشت به رسولش از راه قلب نشان داد.

5ـ اسماعيل بن فضل مى گويد: از امام صادق(عليه السلام) سؤال كردم كه آيا خداوند در روز قيامت ديده مى شود؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: «منزّه است خداوند، و بسيار از اين معنا بالاتر است. اى فرزند فضل! ديدگان تنها چيزهايى را درك مى كنند كه رنگ و كيفيت داشته باشند، درحالى كه خداوند خالق رنگ ها و كيفيت است».

علاّمه طباطبايى(رحمه الله) مى فرمايد: «خداوند متعال در كلام خود گونه اى از رؤيت و مشاهده را ثابت مى كند كه غير از رؤيت بصرى حسّى است، و آن، نوعى شعور باطنى در انسان است كه بدون به كار بردن ابزار حسّى يا فكرى به آن دسترسى مى توان پيدا كرد و در پرتو آن، نوع معرفتى به خداوند پيدا مى شود كه با معرفت فكرى فرق دارد; اين معرفت همان وجدان و شهود باطنى است كه هيچ نوع حجابى با آن نمى باشد، و هرگز انسان را از او غافل نكرده و به ديگرى مشغول نمى سازد. و همين معنا مراد از لقاى الهى است كه در روز قيامت از بندگان براى صالحين فراهم خواهد شد...» اعتراف برخى از علماء عامه:

برخى از علماء عامه همانند شيعه اماميه قائل به عدم امكان رؤيت حضرت حقّ سبحانه وتعالى به ديده چشم شده اند. اينك به عبارات برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1ـ ثعالبى در تفسير آيه شريفه { وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى }مى گويد: «از عائشه و جمهور اهل سنت نقل شده كه ضمير در «رآه» به جبرئيل بازمى گردد نه پيامبر».(651) نتيجه اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خدا را نديده است.

2ـ شاطبى مى گويد: «صحابه منكر رؤيت خداوند متعال بوده اند».

3ـ ذهبى در ترجمه ابوعبدالله بخارى مى گويد: «او عالم اهل بخارا و شيخ آنان، فقيهى باورع و زاهد بود. و هركسى را كه قائل به خلق قرآن و احاديث رؤيت و نزول خدا از آسمان بود، او را تكفير مى نمود».