بررسى ادله قائلين به رؤيت
كسانى كه معتقد به رويت خداوند به ديدگان هستند به ادله اى چند از آيات و روايات تمسك كرده اند:1ـ خداوند متعال مى فرمايد: { وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ * وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذ باسِرَةٌ * تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ.(654) «آنروز رخسار طائفه اى از شادى برافروخته و نورانى است و به چشم قلب جمال حقّ را مشاهده مى كنند. و رخسار گروهى ديگر عبوس و غمگين است كه مى دانند حادثه ناگوارى در پيش است كه پشت آنها را مى شكند.»جواب:شكّى نيست كه نظر در لغت به معناى رؤيت و ديدن است ولى جمله { إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ درمقابل { تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ آمده است، ولذا به قرينه مقابله در معناى لغوى آن به كار نمى رود، بلكه معناى كنايى آن اراده مى شود، كه همان انتظار رحمت است; زيرا جمله مقابل به اين معنا است: «مى دانند كه حادثه ناگوارى در پيش است...». در اين مورد انتظار حادثه ناگوار است و در مورد نظر; نيز انتظار رحمت است.قاضى عبدالجبار معتزلى مى گويد: «از جماعتى از مفسّرين رسيده كه آيه حمل بر انتظار مى شود، همانگونه كه در احاديث نيز وارد شده است. ابوحاتم رازى به سند خوداز مجاهد در تفسير آيه شريفه: { وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ، نقل مى كند كه فرمود: «يعنى ديدگان بابشاشت و خوشرويى منتظر ثوابند». و همين تفسير از ابن عباس نيز نقل شده است... آنگاه قاضى عبدالجبار مى گويد: با اين روايات صحّت گفتار ما ثابت مى شود كه مراد به نظر در آيه «انتظار» است».2ـ آيات فراوانى دلالت دارد بر اينكه مؤمنين به لقاء پروردگار نائل مى شوند،و معلوم است كه لقاء مستلزم رؤيت است. خداوند متعال مى فرمايد: { فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً،(656) «هركس به لقاى«رحمت» او اميدوار است بايد نيكوكار شود و هرگز در پرستش خدا احدى را با او شريك نگرداند.»
جواب:خداوند متعال در رابطه با منافقين نيز از كلمه «لقاء الله» استفاده كرده است آنجا كه مى فرمايد: { فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ(657) در نتيجه اين تكذيب، خدا هم دل آنها را ظلمت كده نفاق گردانيد تا روزى كه به كيفر بخل و اعمال زشتشان برسند.
و مى دانيم كه هرگز منافقين خداوند را نخواهند ديد. پس در اين آيه لقاء به معناى لقاى مرگ و حساب و انواع عذاب آمده است. قاضى عبدالجبار معتزلى مى گويد: «هرگز لقاء به معناى رؤيت نيست، ولذا يكى از آن دو به جاى ديگر استعمال نمى شود. شخص كور صحيح است كه بگويد: به ملاقات فلان شخص رفتم، ولى صحيح نيست كه بگويد: فلان شخص را ديدم... پس لقاء در آيه را بايد حمل بر معنايى كرد كه با حكم عقل سازگارى داشته باشد...».3ـ خداوند متعال مى فرمايد: { كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذ لَمَحْجُوبُونَ(659) «چنين نيست اينان (كفار) از معرفت پروردگارشان محجوب و محرومند.»
فخر رازى مى گويد: «اصحاب ما به اين آيه تمسك كرده اند بر اينكه مؤمنين خداوند سبحان را خواهند ديد، والاّ تخصيص آيه به كفار بى فائده است».جواب:استدلال به آيه مبتنى بر آن است كه معناى آيه اين باشد كه: كفار از ديدن خدا محرومند، درحالى كه در آيه لفظ «رؤيت» به كار نرفته است; لذا ظاهر معنا اين است كه كفار از رحمت خدا محرومند.4ـ گروه مشبّهه در جواز رؤيت به برخى از احاديث نيز تمسك كرده اند ازقبيل قول پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه بنابر نقل بخارى فرمود: «...همانا شما خدا را در روز قيامت خواهيد ديد...».و نيز از جرير نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) درحالى كه به ماه نظاره مى كرد فرمود: «شما پروردگارتان را خواهيد ديد، همانگونه كه اين ماه را مى بينيد...».جواب:اوّلا: اينها خبر واحدند ولذا در اعتقادات ارزشى ندارند.ثانياً: اين گونه احاديث مخالف با آيات قرآن است، ولذا اعتبارى ندارد.ثالثاً: حديث دوم به جهت وجود قيس بن ابى حازم; سندش ضعيف است; زيرا عبدالله بن يحيى بن سعيد مى گويد: او احاديث منكر را نقل مى كند و يعقوب دوسى مى گويد: «اصحاب ما در حق او سخنها گفته اند، عده اى او را مورد حمله قرار داده اند...».تجسيم
تجسيم
از جمله مسائل مورد اختلاف متكلمان مسأله تجسيم و جسمانيت خداوند است كه اعتقاد به آن را به اهل حديث و حشويه و وهابيون نسبت داده اند.ابن تيميه در كتاب الفتاوى مى گويد: «آنچه كه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع و اتفاق پيشينيان بر آن است، حقّ مى باشد. حال اگر از اين امر لازم آيد كه خداوند متصف به جسم بودن شود اشكالى ندارد، زيرا لازمه حقّ نيز حقّ است.»شيخ محمد ابوزهره در كتاب تاريخ المذاهب الاسلاميه مى نويسد: «سلفيه هر صفت و شأنى كه در قرآن يا روايات براى خداوند ذكر شده حمل بر حقيقت كرده و بر خداوند ثابت مى كنند... درحالى كه علما به اثبات رسانده اند كه اين عمل منجرّ به تشبيه و جسميّت خداوند متعال خواهد شد...»
ابن الوردى مى گويد: «ابن تيميه به جهت قول به تجسيم زندانى شد.»
ناصر الدين البانى در فتاواى خود مى گويد: «معتزله و ديگران منكر نعمت رؤيت خدايند، و هر كسى كه معتقد به آن باشد گمراه دانسته و او را به تشبيه و تجسيم نسبت مى دهند... ولى ما اهل سنت ايمان داريم كه از منّت هاى خداوند بر بندگانش آن است كه در روز قيامت بر آنها تجلّى كرده و او را به مانند ماه شب چهارده مى بينند».عبدالله بن احمد بن حنبل به سندش از عمر بن خطاب نقل مى كند: «هرگاه خداوند بر كرسى خود مى نشيند صدايى همانند صداى زين شتر هنگام سوار شدن شخص سنگين بر آن، شنيده مى شود.»
ولى رأى اكثر متكلّمان از جمله شيعه اماميه، تنزيه خداوند متعال از جسميّت است. فخر رازى در كتاب المطالب العالية مى نويسد: «در اين باب اهل علم بر دو دسته اند: اكثر آنان معتقد به تنزيه خداوند از جسميّت اند، ولى مجسّمه قائل به جسمانيت خداوند مى باشند.»
امّا در ميان شيعه اماميه اتفاق نظر بر نفى جسميّت است كه عبارات برخى از آنان را يادآور مى شويم:ـ شيخ كلينى بابى در كتاب كافى با عنوان: «باب النهى عن الجسم و الصورة» ذكر كرده است.ـ شيخ صدوق در كتاب التوحيد بابى به نام «باب انّه عزّو جلّ ليس بجسم ولا صورة» آورده است.ـ ابوالفتح كراجكى در كنزالفوائد بابى با عنوان «فصل من الاستدلال على انّ الله تعالى ليس بجسم» دارد.نمى داند. و نيز در كتاب المبسوط(673) حكم به نجاست مجسّمه كرده و آنها را در شمار كفّار مى داند.ـ قاضى ابن برّاج در جواهر الفقه تصريح به تنزيه خداوند از جسم و لوازم آن كرده است.ـ قطب راوندى در فقه القرآن تصريح به باطل بودن نماز در پوست ذبيحه كسى نموده كه قائل به جسميّت خداوند است. و نيز قائل به عدم جواز انتفاع از آن است.(675) همو در جايى ديگر از كتابش مى گويد: مذهب تجسيم از مذاهب فاسد است.ـ شيخ طبرسى در مجمع البيان(677) معتقد به جايز نبودن خوردن ذبيحه كسى است كه قائل به جسيمّت خداوند است.ـ خداوند مى فرمايد: { يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ;(682) «او هر چه در زمين فرو رود و هر چه بر آيد و آنچه از آسمان نازل شود و آنچه بالا رود، همه را مى داند و هر كجا باشيد او با شماست و به هر چه كنيد به خوبى آگاه است.»
آيه به طور صراحت دلالت بر سعه وجود خداوند سبحان دارد و اين كه او در هر مكانى با ما است، و كسى كه چنين شأنى دارد نمى تواند جسم يا حلول كننده در محلّى باشد.ـ و نيز مى فرمايد: { أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَة إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَة إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ;(683) «آيا نديدى كه آنچه در آسمان ها و زمين است، خدا بر آن آگاه است. هيچ رازى سه كس با هم نگويند، جز آن كه خداوند چهارم آنهاست و نه پنج كس جز آن كه خدا ششم آنهاست و نه كمتر از آن و نه بيشتر، جز آن كه خدا هر كجا باشند با آنهاست، پس روزِ قيامت همه را به نتيجه اعمالشان آگاه خواهد ساخت كه خدا به كليه امورِ عالم داناست.»
اين آيه نيز به طور وضوح دلالت بر سعه وجود خداوند متعال دارد، و اين كه در همه جا موجود و با همه كس همراه است. و اين گونه خدايى نمى تواند جسم باشد، زيرا جسم احتياج به مكان دارد و با وجودش در مكانى، مكانى ديگر از او خالى است.ـ همچنين مى فرمايد: { وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَليمٌ;(684) «مشرق و مغرب هر دو ملك خداست، پس به هر طرف كه روى كنيد به سوى خدا روى آورده ايد. خدا به همه جا محيط و بر همه چيز داناست.»
اين آيه نيز همانند آيه پيشين، دلالت بر نفىِ جسميّت خداوند دارد.ـ و نيز مى فرمايد: { لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ;(685) «هيچ موجودى همانند او نيست و او شنواىِ بيناست.»
پر واضح است كه اگر خداوند جسم بود بايد همانند ساير اجسام و شبيه آنها بود.ـ و نيز مى فرمايد: { وَ اللّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ;(686) و خداوند از خلق بى نياز است و شما فقير و نيازمنديد.مى دانيم كه اگر خداوند جسم بود مركب از اجزا مى بود، و هر مركبى محتاج به اجزاى خود است. و اين با غناى خداوند سازگارى ندارد.ـ همچنين مى فرمايد: { هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ;(687) «اوّل و آخر هستى و پيدا و نهان وجود همه اوست.»
در اين آيه خداوند متعال خود را ظاهر و باطن معرفى كرده، و اگر جسم مى بود بايد ظاهر آن غيرباطنش (عمقش) باشد، و در نتيجه لازم مى آيد كه او ظاهر و باطن نباشد.ـ و نيز مى فرمايد: { لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ;(688) «ديده ها او را درك نمى كند.»
و اگر خداوند جسم بود چرا ديده ها او را ادراك نكند؟!مقابله اهل بيت(عليهم السلام) با قول به تشبيه
امام صادق(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «منزه است خداوندى كه جز او كسى ديگر از كيفيتش اطلاعى ندارد، همانندى براى او نيست و او شنواى بيناست، محدود نشده، و محسوس نخواهد بود و مورد تجسس واقع نخواهد گشت. ديدگان و حواس او را ادراك نكرده و چيزى او را احاطه نمى كند. جسم و صورت نيست...»
و نيز در حديثى ديگر در توصيف خداوند مى فرمايد: «نه جسم است و نه صورت، بلكه او جسم كننده اجسام و صورت دهنده صور است. جزء جزء نشده و متناهى نيست. زياده و نقصان در او راه ندارد. و اگر خداوند آن گونه باشد كه مى گويند، پس فرقى بين خالق و مخلوق نيست...»
از امام جواد و هادى(عليهما السلام) روايت شده كه فرمودند: «هركس قائل به جسميّت خداوند شد به او زكات ندهيد و به او اقتدا نكنيد».عوامل پيدايش نظريه تجسيم
ـ ميل عوام به تجسيم: زيرا بشر به جهت آن كه به چشم خود عينك طبيعت و مادّيت را دارد، لذا مى كوشد همه چيز را از ديدگاه مادّيت حلّ كند.ـ خوف از افتادن در تعطيل: لكن اين قول افراط گرى است كه مى توان با قول به تنزيه جلو آن را سدّ كرد.ـ تأثّر از فرهنگ يهود: زيرا در عهد قديم از جسم بودن خداوند بسيار سخن رفته است; خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه عدّه اى از مستبصرين اهل كتاب به دستگاه خلافت نزديك شده و از اين طريق در جامعه اسلامى ميراث فرهنگى خود را منتشر كرده اند.شهرستانى در كتاب الملل و النحل مى نويسد: «بسيارى از يهود كه مسلمان شده بودند، احاديث فراوانى را در خصوص تجسيم و تشبيه در عقايد اسلامى وارد كردند كه تمام آنها برگرفته از تورات بوده است».تصريح علماى اهل سنت به تجسيم ابن تيميه
جماعتى از علماى اهل سنت تصريح به تجسيم وهابيان و در رأس آنها ابن تيميه نموده اند، اينك به كلمات برخى از آنها اشاره مى كنيم:1ـ قاضى سبكى مى گويد: «اهل توحيد بر اينكه خداوند در جهت خاصى نيست، اتفاق كرده اند مگر برخى از افرادى كه قول شاذ دارند همانند ابن تيميه».2ـ شيخ محمّد ابوزهره مى گويد: «سلفيّه معتقدند كه هرچه در قرآن يا روايات در مورد اوصاف خداوند وارد شده از قبيل محبّت، غضب، سخء رضا، نداء، كلام، فرود آمدن در سايه ابرها، استقرار بر عرش، وجه، دست، همگى بايد بر ظاهرش حمل شود بدون هيچ گونه تأويل و تفسيرى كه مخالف با ظاهرش باشد... رأى و نظر ابن تيميه نيز همين است».3ـ شيخ سليم البشرى رئيس جامعة الازهر در عصر خود مى گويد: «از جمله كسانى كه به او نسبت داده شده كه قائل به جهت براى خداست احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن تيميه حرّانى حنبلى دمشقى است...».4ـ ابن حجر هيتمى مكّى شافعى مى گويد: «ابن تيميه نسبت به ساحت مقدس خداوند جسارت كرده و در حقّ او ادعاى جهت و جسمانيت كرده است».5ـ ابوالفدا، در تاريخش مى گويد: «ابن تيميه از دمشق به شام فرستاده شد، از آنجا كه او قائل به تجسيم بود او را در زندانى حبس كردند».