تشيّع، روح اسلام اصيل
بر فرض كه اين قصه صحيح باشد، آنچه جاى سؤال دارد آن است كه چه ارتباطى است بين اين قضيه و بين اين كه عبدالله بن سبأ مؤسس مذهب شيعه باشد، زيرا ـ همان گونه كه در جاى خود ثابت شد و ما نيز به اثبات خواهيم رساند ـ مؤسس شيعه در حقيقت ذات خداوند متعال با تعليمات خود در قرآن كريم است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در طول 23 سال اين درخت ريشه دارى را كه قرآن در جامعه اسلامى كاشته، آبيارى نموده است، چه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و چه بعد از وفات آن حضرت افراد و گروه هايى به اين مذهب گرويده و به ولايت و وصايت و امامت اهل بيت(عليهم السلام) در رأس آنها على(عليه السلام) اعتقاد پيدا نمودند.عبدالحليم محمود ـ شيخ أزهر ـ مى گويد: «به نظر ما سبب پيدايش تشيع به ايرانيان، زمانى كه در دين اسلام داخل شدند باز نمى گردد. و نيز به يهوديّت كه نماينده آن عبدالله بن سبأ بوده باز نمى گردد; بلكه مبدأ آن از اين قضايا پيش تر است. سابقه آن از طرفى به شخصيّت على ـ رضى الله عنه ـ و از طرفى ديگر به شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مرتبط است».همو در جاى ديگر مى گويد: «امّا عبدالله بن سبأ كه او را به شيعه مرتبط مى دانند و يا آن كه شيعه را به او نسبت مى دهند; اين كتاب هاى شيعه است كه به تمام معنا به مقابله با او پرداخته، او را لعن مى كنند و از او برائت مى جويند. و كمترين كلمه اى كه در حقّ او مى گويند آن كه او ملعون تر از آن است كه يادى از او شود».استاد مغنى داود مى گويد:«شايد يكى از بزرگ ترين خطاهاى تاريخ كه به دست اين پژوهشگران اتفاق افتاده و به آن تفطّن پيدا نكرده اند، اين تهمت هايى است كه بر علماى شيعه وارد نموده، حتّى اين كه به آنها قصه عبدالله بن سبأ را نسبت داده اند».سؤال 1چرا شيعه به عبدالله بن سبأ نسبت داده مى شود؟ و هدف از جعل اين گونه قصه ها چيست؟
جواب
1ـ شيعه در باب امامت معتقد به عقايدى، همچون: قول به وصيت و نص و عصمت است. اين دو عقيده از اصول تشيع است كه با آن، از گروه اهل سنت جدا مى شوند. عامه با مستأصل شدن و نداشتن دليل بر انكار اين دو اصل مهمّ در صدد بر آمده اند تا اين دو اصل را ـ كه از اصول تشيع است ـ به يهوديت نسبت دهند، تا از اين راه بر عقول عوام مردم مسلط شوند، و مردم را از تأمل در اين مذهب باز دارند.2ـ مورخان با مراجعه به تاريخِ اواخر حكومت عثمان و حكومت امام على(عليه السلام) و جنگ هايى كه عليه او تحميل شد، و خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه عده زيادى از صحابه در آن شركت داشتند، صحابه اى كه قائل به عدالت تمام آنانند نتوانستند اين قضيّه را تحليل كنند; از همين رو اصل اين شورش و جنگ ها را به شخص اسطوره اى نسبت دادند، تا صحابه را از اين جنايت ها مبرّا گردانند.3ـ پوشش دادن انگيزه هاى اصلى در شورش برضدّ عثمان و كشتن او; زيرا آنچه از تاريخ صحيح استفاده مى شود اين است كه اعمال ناشايست عثمان و واليانش سبب شورش برعليه او بوده است.سؤال 2
آيا عبدالله بن سبأ همان صحابى معروف عماربن ياسر است؟
برخى از مورّخين همانند دكتر على وردى معتقدند كه عبدالله بن سبأ همان عماربن ياسر است. او در استدلال بر مدعاى خود مى گويد:1ـ عبدالله بن سبأ معروف به ابن السوداء بود كه همين كنيه عمار نيز بودهاست.2ـ عمار از قوم سبأ در يمن است.3ـ او محبت زيادى نسبت به على بن ابى طالب(عليه السلام) داشته و مردم را به بيعت با او دعوت مى كرده است.4ـ عمار در مصر مردم را به شورش برعليه خليفه تحريك مى كرده است، همان گونه كه همين كار را به عبدالله بن سبأ نيز نسبت داده اند.5ـ نقل است كه عبدالله بن سبأ عثمان را خليفه به ناحق معرفى مى كرده، و صاحب خلافت شرعى را على بن ابى طالب مى دانسته است، كه همين اعتقاد و عمل را به عمار بن ياسر نيز نسبت داده اند.دكتر على وردى با ذكر ادله اى ديگر به اين نتيجه مى رسد كه عبدالله بن سبأ كسى غير از عمار بن ياسر نيست. قريش عمار را سردسته انقلابيّون و شورشيان عليه عثمان مى دانست، ولى از ابتدا نمى خواست كه به اسم او تصريح كند، لذا به صورت رمزى به او كنيه ابن سبأ يا ابن السوداء مى داد.اين رأى را دكتر كامل مصطفى شيبى در كتاب «الصلة بين التصوف والتشيع» پذيرفته است. و ادله او را قانع كننده و منطقى مى داند.از عبارات دكتر على سامى نشار نيز تمايل به اين قول استفاده مى شود. او در كتاب خود «نشأة الفكر الفلسفى فى الاسلام»(285) مى گويد: «محتمل است كه عبدالله بن سبأ شخصيّتى جعلى باشد، يا اينكه اين اسمِ رمزى اشاره به عمار بن ياسر باشد...».جواب
اين رأى و نظر تنها احتمالى است كه نه تنها دليل قانع كننده ندارد، بلكه مى توان دليل برخلاف آن اقامه نمود، از باب نمونه:1ـ اين احتمال هنگامى صحيح است كه رواياتى كه درباره عبدالله بن سبأ وارد شده صحيح السند باشند، درحالى كه به اثبات رسيد كه همه آنها وهميّاتى بيش نيست.2ـ مورّخين مواقف عمّار و معارضات او با عثمان را به طور صريح ذكر كرده اند، با اين حال احتياج به رمزگويى نبوده است.3ـ مورّخين عبدالله بن سبأ را به عنوان يهوديى كه در عصر خلافت عثمان اسلام آورده معرفى كرده اند، درحالى كه عمار از سابقين در اسلام است.4ـ عبدالله بن سبأ را اين گونه معرفى كرده اند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) او را بعد از دعوت به توبه و نپذيرفتن آن آتش زد يا به مدائن تبعيد نمود، درحالى كه عمار بن ياسر در جنگ صفين به شهادت رسيد.5ـ طبرى در خبرى عمار را ازجمله كسانى معرفى مى كند كه دعوت عبدالله بن سبأ را پذيرفته و او را در تحريك مردم برعليه عثمان و كشتن او مساعدت نموده است.اينها همگى دلالت بر اين دارد كه عمار بن ياسر شخصيتى جداى از عبدالله بن سبأ بوده است.
رافضى و روافض
يكى از مفاهيم و اصطلاحاتى كه معمولاً مخالفان به انگيزه نكوهش شيعه به كار مى برند، «رافضه» و «رافضى» است.رافضه از ريشه «رفض» به معناى ترك و رهاكردن فرد يا چيزى است.(287) اين واژه، مانند اصطلاح شيعه در موارد زير به كار رفته است:الف) معتقدان به نصّ در نصب امام و منصب امامت و منكران مشروعيت خلافت خلفاى قبل از امام على(عليه السلام)ب) معتقدان به افضليت امام على(عليه السلام) برخلفاى پيش از او، در عين انكار نصّ در امامت;ج) اظهار كنندگان محبّت و مودّت به خاندان رسالت.در ابياتى كه از امام شافعى نقل گرديده به اين معنا اشاره شده است:
يا راكبا قف با لمحصّب من مِنى
سحراً إذا قاض الحجيج إلى مِنى
إن كان رفضاً حبّ آل محمّد
فليشهد الثقلان أنّى رافضى
واهتف بقاعد خيفها والناهض
فيضاً كملتطم الفرات الفائض
فليشهد الثقلان أنّى رافضى
فليشهد الثقلان أنّى رافضى
ولى مشهورترين كاربرد اين واژه معناى نخست است. چنان كه اشعرى، رافضى را معادل اصطلاح اماميه دانسته، و در راستاى اعتقاد به نصّ بر خلافت حضرت على(عليه السلام)تفسير كرده است.منشأ پيدايش
درباره تاريخ و منشأ پيدايش اين اصطلاح وجوهى گفته شده است:1ـ اين لقب را زيدبن على بن حسين(عليه السلام) بر شيعيان كوفه كه با او بيعت كرده بودند، و سپس به بيعت خود عمل نكرده و از يارى او دست كشيدند، اطلاق كرده است، زيرا آنان نظر او را درباره ابوبكر و عمر جويا شدند، و او از آن دو به نيكى يادكرد و تبرّى نجست، در نتيجه شيعيان كوفه او را رها كردند و بدين جهت «رافضه» ناميده شدند.اين نظريه قابل مناقشه است; زيرا مورّخان معتبر آن جا كه درباره قيام زيدبن على و شهادت وى سخن گفته اند، چنين مطلبى را بيان نكرده اند، آنان فقط از اين كه كوفيان او را تنها گذاشته اند و به بيعت با او وفادار نماندند، ياد كرده اند. اين روش كوفيان پيش از اين شناخته شده بود، چنان كه در مورد جدّش امام حسين(عليه السلام)چنين كردند.عنوان رافضه اصطلاحى سياسى بوده كه حتّى قبل از ولادت زيد بن على بن الحسين بين عوام مردم رايج بوده است. اين اصطلاح بر كسى اطلاق مى شد كه معتقد به مشروعيّت نظام سياسى حاكم نبوده است. لذا مشاهده مى كنيم كه معاويه مخالفين على(عليه السلام)را متّصف به رفض كرده و آنان را رافضى مى ناميد.نصر بن مزاحم منقرى (م212هـ ) در كتابش «وقعة صفّين» از معاويه نقل مى كند كهاو در نامه اى به عمر بن عاص كه در فلسطين ساكن بود چنين نوشت:«امّا بعد: فإنّه كان من أمر عليّ وطلحة والزبير ما قد بلغك وقد سقط إلينا مروان بن الحكم في رافضة أهل البصرة وقَدِمَ علينا جرير بن عبدالله...»
در اينجا مشاهده مى كنيم كه معاوية مروان بن حكم و همراهان و همفكران او را به «رفض» متّصف كرده است، و اين به جهت آن است كه آنان معترف به مشروعيّت حكومت امام على(عليه السلام) نبوده اند. اين خود دلالت بر اين دارد كه استعمال كلمه «رفض» از قبل از ولادت زيد بوده است.2ـ از گزارش هاى تاريخى به دست مى آيد كه در عصر بنى اميه دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيانشان، اين اصطلاح را به جهت رفض و ترك نظام سلطه، براى ابراز عداوت به شيعيان به كار مى بردند. و رافضى بودن را گناه نابخشودنى به شمار مى آوردند، و رافضى را سزاوار شكنجه و قتل مى دانستند.ابابصير نقل مى كند: به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: مردم ما را «رافضه» مى نامند. حضرت(عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! آنان شما را رافضه نناميدند، بلكه خداوند شما را به اين لقب ناميده است. همانا هفتاد نفر از بهترين هاى بنى اسرائيل به حضرت موسى و برادرش ايمان آوردند، و از اين جهت آنان را «رافضه» ناميدند... آنگاه امام(عليه السلام) فرمود: اى ابابصير! مردم خير را ترك كرده و شرّ را گرفتند، ولى شما شرّ را رها كرده و خير را برگزيديد.وقوع رافضى در اسناد عامه
بنى اميه و بنى عباس و ديگر كژانديشان، هماره شيعيان و معتقدان به ولايت و امامت و وصايت اهل بيت را متّهم به رفض نموده، و با اين لقب درصدد اهانت و سرزنش آنان برآمده اند، ولى با تعجب مى بينيم كه از راويان شيعى روايت نقل مى كنند; مثلا محدثين اهل سنت با آن كه تعدادى از رجال صحاح ستّه متّهم به «رفض» و «رافضه» مى كنند، امّا در عين حال از آنها روايت نقل مى كنند، و اين خود دليل بر آن است كه آنان را عادل يا ثقه مى دانند; براى نمونه به چند راوى اشاره مى كنيم:1ـ اسماعيل بن موسى فزازى (245 هـ ):2ـ بكيربن عبدالله طائى:ابن حجر مى گويد: او متّهم به رفض است.(298) با وجود اين، رواياتش در صحيح مسلم(299) و سنن ابن ماجه(300) آمده است.ابوداود مى نويسد: رافضى است، خبيث است، مرد بدى است، ابوبكر وعمر را دشنام مى دهد.(301) اما با وجود اين، ترمذى از او روايت نقل كردهاست.4ـ جابر بن يزيد جعفى:نقد برخى روايات در مذمّت رافضه
دكتر ناصر بن عبدالله بن على القفارى در «اصول مذهب الشيعه» مى نويسد: ابن ابى عاصم چهار روايت در مورد رافضه نقل كرده است، ولى ناصرالدين البانى در بررسى سند آن ها تصريح به ضعف آن احاديث كرده است.آن گاه از طبرانى نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «يا علىّ سيكون فى أمّتى قوم ينتحلون حبّ أهل البيت، لهم نبز، يسمّون الرافضة، قاتلوهم فانّهم مشركون».سپس مى گويد: در اسناد حديث، حجاج بن تميم مى باشد كه تضعيف شده است.و نيز از ابن ابى عاصم در «السنه»(310) نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أبشر يا علىّ انت وأصحابك فى الجنّة، ألا انّ ممّن يزعم انّه يحبّك قوم يرفضون الاسلام يقال لهم: الرافضة، فاذا لقيتم فجاهدهم فانّهم مشركون. قلت: يا رسول الله! ما العلامة فيهم؟ قال: لا يشهدون جمعة ولا جماعة، ويطعنون على السلف»!
سپس مى گويد: شوكانى اين حديث را در احاديث موضوعه آورده است.آنگاه دكترقفارى مى نويسد:(312) «ابن تيميه به كذب اين احاديث مرفوعه كه درآنها لفظ رافضه آمده پى برده است، زيرا اسم رافضه تا قرن دوّم هجرى شناخته شده نبوده است.بيهقى نيز در «الدلائل» بعد از نقل حديث مرفوعه ابن عباس در مذمت رافضه مى گويد: «به اين معنا از راه هاى ديگر نيز رواياتى رسيده كه تمام آنها ضعيف السند است، و خدا داناتر است.»
به همين جهت نيز عقيلى اين احاديث را در «الضعفاء» و ابن الجوزى در «العلل المتناهية» و «الموضوعات» آورده اند.فرقه ناجيه