استدلال به دو حديث
اگر كسى اشكال كند كه حديث: «عليكم بسنتى وسنة الخلفاء الراشدين المهديين من بعدى; بر شما باد به سنت من و سنت خلفاى راشدين هدايت شده از بعد من» و حديث «اقتدوا بالذين من بعدى، ابى بكر وعمر; اقتدا كنيد به كسانى كه از بعد من اند; يعنى ابوبكر و عمر»، دلالت بر حجّيت سنّت شيخين در تمام اعمال آنها دارد، كه از آن جمله نصّ و عهد بر خلافت است. در جواب گوييم: اين دو حديث از اشكالات متعدد سندى و دلالى برخوردار است:بررسى حديثِ «سنة الخلفاء»حديث اوّل از چند جهت مورد مناقشه است:1ـ اين حديث با واقعيات تاريخى سازگارى ندارد، زيرا ابوبكر و عمر و عثمان، در بسيارى از مسائل با يكديگر اختلاف فاحش داشتند; چگونه ممكن است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سنت همه آنان را بدون استثنا براى ما حجت كرده باشد.2ـ اين حديث با تمام طرق و سندهايش به «عرباض بن ساريه سلمى» برمى گردد و تنها راوى حديث، اوست. درحالى كه از متن حديث استفاده مى شود كه جمله مورد نظر را، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ملأ عام، در مسجد مدينه ايراد كرده است، حال چگونه شده كه تنها يك نفر آن را روايت كرده است، اين نكته خود سبب ضعف و شك در روايت است.3ـ حديث مزبور تنها در شام رواج يافته و آنان بر يكديگر نقل كرده اند، تا اين كه در كتب حديث راه يافته است. و اكثر راويان آن نيز از اهل حمص اند كه بنابر نقل صاحب «معجم البلدان»،(1409) تمام آنان از ياران معاويه و دشمنان على بن ابى طالب(عليه السلام)مى باشند. ومى دانيم كه كلام خَصم اميرالمؤمنين(عليه السلام) در حقّ دشمنان اميرالمؤمنين مورد پذيرش نيست، زيرا شهود نبايد مورد اتهام باشند.4ـ حديث مزبور را بخارى، مسلم، نسائى و برخى ديگر از محدّثين اهل سنت نقل نكرده اند و اگر حديث از حيث سند و دلالت مشكلى نداشت از آن جهت كه درصدد دفاع از مدرسه خلفاست حتماً آن را نقل مى كردند.5ـ بر فرض صحت حديث از حيث سند، مى توان آن را بر دوازده امام از ذريه پيامبر(صلى الله عليه وآله) منطبق نمود كه اوّل آنها على بن ابى طالب و آخر آنها حضرت مهدى ـ عج ـ است، زيرا همان گونه كه برخى از آيات قرآن برخى ديگر را تفسير مى كند، روايات نيز چنين است;لذا مى توان احاديث دوازده خليفه را كه جابر بن سمره و ديگران از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند درباره خلفا و امامان بعد از پيامبر، به عنوان مفسر روايت مزبور معرفى نمود، زيرا روايت: «عليكم بسنتى وسنة الخلفاء...» مجمل است و روايت جابر بن سمره آن را تفسير مى كند كه آن خلفائى كه سنتشان حجت است دوازده نفرند و همگى از قريش، بلكه بنابر نقل «ينابيع المودة» از بنى هاشم اند.بخارى و مسلم از جابر بن سمره نقل مى كنند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «بعد از من دوازده امير و خليفه خواهد بود و همه آنان از قريش اند.»
بررسى حديث «اقتداء»
حديث اقتداء نيز از جهاتى قابل مناقشه است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:1ـ تمام سندها به عبدالملك بن عمير بازمى گردد، كه ضعيف، كثيرالغلط و مضطرب الحديث است. وى كسى است كه سر عبدالله بن يقطر يا قيس بن مصهّر صيداوى ـ فرستاده امام حسين(عليه السلام) به كوفه ـ را از تن جدا كرد.2ـ ترمذى بعد از نقل حديث تصريح به غرابت آن مى كند و مى گويد: از حديث اطلاعى نداريم مگر از طريق يحيى بن سلمة بن كهيل، كه او ضعيف است.3ـ سندهاى ديگر نيز اشكال هاى مختلفى دارد، كه در جاى خود مورد بررسى قرار گرفته است.اوّلا: قياس به عمل پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، مع الفارق است; زيرا اگر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر كسى عهد مى كند، از جانب خداوند مأذون بوده و ولايت مطلقه دارد، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: { إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ....(1425) و نمى توان عمل ديگران را بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)قياس نمود.ثانياً: بين امارت لشكر با خلافت مسلمين فرق است، زيرا در امارت و خلافت بر مسلمين شرايطى لازم است كه در امارت لشكر لازم نيست، لذا نمى توان اين دو را بر يكديگر قياس نمود.امامت و وراثت
بى ترديد امامت و خلافت موروثى نيست تا از خليفه قبل به فرزندش به ارث برسد، ولى متأسفانه به جهت اشتباه در فهم عقايد شيعه اماميه گروهى از اهل سنت از روى جهل يا كينه توزى شيعه را متهم نموده اند كه امامت را موروثى مى داند، از اين رو امامت و جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در ذريه پيامبر خلاصه مى كند. لذا مناسب است درباره اين موضوع بحث كنيم و به اثبات برسانيم كه چرا شيعه در عين اين كه خلافت و امامت را موروثى نمى داند، آن را در ذريه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خلاصه مى كند؟نقل عبارت ها
1ـ ابن حزم مى گويد: «مسلمانان متّفق اند كه خلافت به توارث نيست.»
2ـ عبدالقاهر بغدادى مى گويد: «برخى از فرقه هاى راونديّه قائل به ثبوت امامت موروثى اند.»
3ـ علامه حلّى در شرح تجريد مى گويد: «عباسيه معتقدند براى تعيين امام دو راه وجود دارد: يكى نصّ و ديگرى ميراث.»
4ـ عبدالقاهر بغدادى نيز مى گويد: «اكثر اماميه بر اين باورند كه امامت موروثى است.»
5ـ ابوالحسن ندوى مى گويد: «بديهى است كه ديدگاه داعى اوّل و فرستاده او كه حامل رسالت اوست در مورد حكومت، با ديدگاه ساير حكومت ها و فاتحان و جنگ جويان و رهبران سياسى، وحكمرانان مادى گرا در طبيعت، ذوق، روش، عمل، مقصد، نتيجه، فرق فاحش داشته باشند... . محور تلاش هاى حاكمان و فاتحان شهرها و رهبران عالم، كه طمع سيطره بر جهان را دارند و نيز عالى ترين هدف آنان بر پايى كشورى خاص است، تأسيس حكومتى موروثى است. اين حقيقتى آشكار درطول تاريخ است....»
در آخر از كلام خود نتيجه مى گيرد كه: «عقيده شيعه اماميه در مسئله امامت و خلافت با اهداف خدا و رسول او سازگارى ندارد; كه همان حكومت موروثى است.»
نقد اتهام
پاسخ ما به ايرادهايى كه در اين خصوص گرفته اند اين است كه:1ـ شيعه اماميه بر اين مطلب اجماع دارد كه تنها راه تعيين امام، نصّ از جانب خداوند متعال و معرّفى از جانب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم است، ولذا به آيه شريفه: { يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ تمسّك مى كنند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مأمور ابلاغ ولايت امام على(عليه السلام) از جانب خداوند به مردم بوده است. پس در حقيقت اراده و مشيّت الهى بر نصب شخصى لايق براى امامت است كه با وحى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)، او مأمور ابلاغ است، از همين رو، آن بزرگوار بر امامت يكايك اهل بيت تصريح كرده است. هريك از امامان نيز امام بعد از خود را، كه از جانب خداوند معين شده، معرّفى كرده اند. اين سخن هيچ ربطى به وراثت ندارد.2ـ با مرورى بر ادله امامت و ولايت على بن ابى طالب و ساير ائمه(عليهم السلام) از قبيل حديث غدير، ثقلين و ديگر ادلّه پى مى بريم كه خداوند متعال ورسولش اصرار اكيد بر نصب امام على(عليه السلام) و ساير اهل بيت(عليهم السلام) بر امامت و ولايت داشته اند. آيا مى توان گفت كه اين همه تأكيد جنبه خويشاوندى داشته و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواسته داماد و نوه هايش را به حكومت برساند تا به نوايى برسند، و با اين روايات در صدد بر پايى حكومت موروثى بوده است؟
مشكل اساسى اين است كه مابين «واقع» و «حقّ» فرق نمى گذاريم و آنچه را كه واقع شده مى خواهيم حقّ بدانيم در حالى كه اين چنين نيست. اهل سنت چون واقع خارجى را با انتخاب ابوبكر مى بينند، حقّ را هم از اين ديد مى بينند و مى گويند او بر حقّ بوده است. يا اگر شيعه به دنبال اهل بيت و دررأس آنان على بن ابى طالب(عليه السلام)است، در صدد موروثى كردن حكومت و خلافت رسول الله(صلى الله عليه وآله) است ولى مشكل اساسى چيز ديگرى است ما بايد تابع حقّ باشيم; حقّ همان چيزى است كه در كتاب و سنت آمده و عقل نيز مؤيّد آن است و كتاب، سنت و عقل بر غير اهل بيت معصوم(عليهم السلام)تطبيق نمى كند.3ـ اگر امامت نزد شيعه موروثى است چرا با وجود محمّد بن حنفيه كه برادر امام حسين(عليه السلام) است، امامت به امام على بن الحسين(عليه السلام)، فرزند آن حضرت(عليه السلام)، منتقل شد؟ اين نيست مگر اين كه شيعه اماميه براى مقام امامت، لياقت ذاتى قائل است و آن را در محمد ابن حنفيه نمى بيند ولى در امام زين العابدين(عليه السلام) مى يابد.4ـ از ابوالحسن نووى و امثال او سؤال مى كنيم كه مراد از وراثت در امامت چيست؟ اگر مقصود آن است كه امامت بايد در يك قبيله خاص باشد كه اين را خود رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، بنابر نصوص متواتر، در مصادر فريقين به آن اشاره كرده است.جابر بن سمره مى گويد: «با پدرم محضر رسول خدا رسيديم، شنيديم كه فرمود: اين امر ـ دنيا ـ تمام نمى شود تا آن كه دوازده خليفه بر آنان حكومت كنند. آن گاه سخنى فرمود كه بر من مخفى شد، به پدرم عرض كردم: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چه فرمود؟ پدرم در جواب گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: همه آنان از قريشند.»
ابو الحسن نووى و امثال او، چگونه مى توانند به اين سؤال پاسخ دهند كه:امامت و خلافت تنها در قريش چه معنايى دارد؟ هر توجيهى كه ايشان در اين روايت و امثال آن دارند، ما قبول مى كنيم. طبعاً هيچ توجيهى ندارند جز اين كه بگويند امامت و خلافت به قابليت هاست و اين قابليت ها را خداوند در قريش قرار داده است. همين توجيه را ما درباره اهل بيت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيان مى كنيم. اگر مراد از وراثت آن است كه بگوييم به صرف اين كه اين ها اولاد پيامبرند و امام على(عليه السلام) داماد او است، بايد امام باشد ولو قابليت اين مقام را نداشته باشد، قطعاً شيعه اماميه به اين معنا معتقد نيست.5ـ با مراجعه به كتاب هاى كلامى شيعه اماميه، در مبحث امامت، پى مى بريم كه آنان براى امام چندين شرط از جمله: عصمت، افضل بودن، علم لدنّى و... قائلند. حال اگر امامت نزد آنان موروثى است ديگر بيان اين شرط ها چه معنايى دارد؟ اين شرط ها چيزى جز بيان لياقت ها نيست، كه به استناد روايات و تاريخ، در غير اهل بيت(عليهم السلام)وجود ندارد.6ـ اگر آن گونه كه ابوالحسن نووى مى گويد; حكومتِ موروثى شعار حكومت هاى مادّى است و انبيا بايد از آن منزه باشند، چه فرق است بين پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و ديگر پيامبران و بين حكومت دائمى و موقت؟ با آنكه حكومت وراثتى را، با در نظر گرفتن قابليّت ها در انبياء گذشته مشاهده مى كنيم:خداوند متعال مى فرمايد: { أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً،(1432) «يا حسد مىورزند با مردم چون آنها را خدا به فضل خود بهره مند نمود كه البته ما بر آل ابراهيم كتاب و حكمت فرستاديم و به آنها فرمانروايى بزرگ عطا كرديم.»
از سوى ديگر مى بينيم كه برخى از انبياء، امامت يا نبوت را براى ذريه خود مى خواستند كه اين، در حقيقت با دادن شايستگى به آنان از جانب خداوند متعال است.درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام) مى خواهيم: { وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ،«[بياد آر] هنگامى كه خداوند ابراهيم را به امورى چند امتحان فرمود و همه را به جاى آورد خدا بدو گفت من تو را به پيشوايى خلق برگزيدم عرض كرد اين پيشوايى را به فرزندان من نيز عطا خواهى كرد؟ فرمود: [آرى اگر شايسته آن باشند] عهد من هرگز به ستمكاران نمى رسد.»
در اين آيه خداوند حكومت موروثى و نسبى را به طور مطلق نفى نكرده بلكه از خصوص ستمگران از ذريه حضرت ابراهيم(عليه السلام) نفى نموده است. از اينرو معلوم مى شود كه ذريه و نسل حضرت ابراهيم(عليه السلام) و هر پيامبر ديگرى در صورتى كه ظالم نباشند، چه ظلم به خدا، چه ظلم به خلق و چه ظلم به نفس، نداشته باشند مى توانند مقام امامت و رهبرى جامعه را به عهده گيرند.و نيز حضرت موسى از خداوند مى خواهد كه از اهلش كسى را به عنوان وزير خود قرار دهد. خداوند متعال از قول حضرت موسى مى فرمايد: { وَاجْعَلْ لِى وَزيراً مِنْ أهْلِي هارُونَ أَخي.7ـ شايد علت اين كه امامت، خلافت و يا نبوّت در نسل پيامبر سابق قرار مى گيرد با ضميمه لياقت هاى لازم اين باشد كه پيامبر(عليه السلام) با ثبوت نبوت و كمالاتش، در قلب ها جا گرفته و در ميان مردم محبوبيّت خاصى پيدا مى كند. مردم نيز در صورتى كه كسى را دوست بدارند وابستگان صالحِ او را نيز دوست مى دارند و هركسى كه مورد محبت قرار گرفت در صدد اطاعت از فرامين او بر مى آيند، از همين رو بهترين افراد براى امامت و جانشينى و يا نبوت، ذريّه و نسل آن پيامبراند، هر چند آن را مطلق نمى دانيم، بلكه قيدها و شرط هايى را كه از جمله عصمت و افضل بودن و... است نيز در امام معتبر مى دانيم.2ـ سيد مرتضى(رحمه الله) نيز در سبب حجيت اجماع مى گويد: «اجماع و اتفاق فقها حجت است، زيرا در اجماع آنان قول امام است; و عقل دلالت دارد بر اين كه هيچ زمانى زمين از او خالى نيست و او معصومى است كه در قول و فعل خطا ندارد».3ـ شيخ طوسى(رحمه الله) مى فرمايد: «واجب است كه امام از رفتارها و كردارهاى قبيح و اخلال وارد كردن به واجبات معصوم باشد».4ـ خواجه نصير الدين طوسى(رحمه الله) مى گويد: «امام بايد معصوم باشد» آن گاه براى وجوب عصمت امام سه دليل اقامه مى كند.5ـ علامه حلّى(رحمه الله) نيز در شرح اين جمله مى فرمايد: «اماميه و اسماعيليه معتقدند امام بايد معصوم باشد».6ـ علامه مجلسى(رحمه الله) مى فرمايد: «اعتقاد ما در مورد انبيا و رسولان و امامان و ملائكه آن است كه آنان معصوم و از هر پليدى پاك مى باشند. آنان هيچ نوع گناه ـ صغيره و كبيره ـ انجام نمى دهند، نافرمانى خداوند نمى كنند و به هر چه كه خداوند دستور داده فرمان بردارند. هر كس در برخى از حالات از اين بزرگواران نفى عصمت كند، به مقامشان جاهل است...»
7ـ مرحوم مظفّر نيز مى فرمايد: «ما معتقديم كه امام همانند پيامبر است در اين كه بايد از تمام رذائل و فواحش ظاهرى و باطنى، از دوران كودكى تا هنگام مرگ ـ عمداً و سهواً ـ مصون و معصوم باشد، همان گونه كه واجب است از سهو و خطا نيز معصوم باشد، زيرا امامان حافظان و برپاكنندگان شرع اند، همان طورى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين بود; از اين رو به همان دليل كه پيامبر بايد معصوم باشد امام نيز بايد عصمت داشته باشد».