انصاف درباره عبدالله بن سبأ
آنچه در مورد عبدالله بن سبأ و گروه سبأيّون گفته مى شود، كمى از آن صحيح و بقيه به طور كلّى باطل است.آنچه صحت دارد اين كه شخصى به نام عبدالله بن سبأ درباره امام على(عليه السلام) غلوّ مى كرد و مى گفت: او خداست ـ نعوذ بالله تعالى ـ و من رسول اويم. اين موضوع چندان قابل انكار نيست و داعى بر انكار آن نيز وجود ندارد، زيرا در روايات معتبر كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده به وجود او اشاره شده است:امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد: «نزد من يادى از عبدالله بن سبأ شد كه تمام موهاى بدنم راست شد، او ادعاى امرى عظيم نمود ـ خداوند او را لعنت كند ـ به خدا سوگند! على(عليه السلام)بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود و به كرامت نرسيد مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش».امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «عبدالله بن سبأ ادعاى نبوت نمود. او گمان مى كرد كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) خداست خداوند از اين حرفها بسيار بالاتر است».و نيز از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «خدا لعنت كند عبدالله بن سبأ را، او ادعاى ربوبيّت در حقّ اميرالمؤمنين(عليه السلام) نمود. به خدا سوگند! اميرالمؤمنين(عليه السلام) بنده مطيع خدا بود. واى بر كسى كه بر ما دروغ ببندد...».از همين رو، به دليل وجود اين روايات مى بينيم كه رجاليين با فرض وجود او به طور صريح او را به غلو و كفر نسبت داده اند:ـ شيخ طوسى(رحمه الله) مى گويد: «عبدالله بن سبأ كسى است كه به كافر شد و اظهار غلو نمود».ـ علامه حلّى(رحمه الله) مى گويد: «او غالى و ملعون است... او گمان نمود كه علىّ خدا و خود، نبى اوست. خداوند او را لعنت كند»!ـ ابوداود مى گويد: «عبدالله بن سبأ به كفر بازگشت و اظهار غلو نمود».و آنچه باطل است اين كه قضيه با اين حجم اش باطل بوده و به هيچوجه قابل اثبات نيست، كه به حول و قوه الهى اين مطلب را توضيح خواهيم داد.نقد نظريه مؤيّدين1ـ ضعف سند
مؤيدين در ادعاى خود برضدّ شيعه به روايتى تمسك كرده اند كه طبرى و ديگران آن را نقل كرده اند.اين حديث به چهار طريق نقل شده كه تمام طرق آن به سيف بن عمر مى رسد:ـ طريق طبرى: «فيما كتب به إلى السرّى، عن شعيب، عن سيف، عن عطية، عن يزيد الفقعسى قال..»;ـ طريق ابن عساكر در تاريخ دمشق;ـ طريق ذهبى در تاريخ الاسلام;ـ طريق ابن ابى بكر در التمهيد و البيان.كه تمام اين طرق به سيف بن عمر ختم مى شود.
تحليل سند
الف) سيف بن عمرسيف بن عمر تميمى اسيّدى متوفاى سنه 170 هجرى داراى دو كتاب به نام هاى: الفتوح الكبير والردّة و الجمل ومسير عائشة وعلىّ مى باشد كه طبرى و ديگران از اين دو كتاب روايات زيادى نقل كرده كه از آن جمله روايت مورد بحث است. او كسى است كه مورد طعن و لعن و مذمت تمام رجاليون اهل سنت واقع شده است.يحيى بن معين او را ضعيف الحديث، و نسائى نيز ضعيف، متروك الحديث و غير ثقه معرفى كرده است.ابوداود او را كذّاب، ابن ابى حاتم او را متروك الحديث، و ابن السكن او را ضعيف معرفى كرده است.ابن عدى مى گويد: او ضعيف است. برخى از احاديثش مشهور، ولى غالب احاديثش منكر است، لذا قابل متابعت نيست.ابن حبان مى گويد: او، احاديث جعلى را نقل كرده و به موثّقين نسبت مى دهد. او متهم به كفر است.حاكم مى گويد: او متروك و متّهم به كفر است.ابن حجر نيز بعد از نقل روايتى كه در سند آن سيف بن عمر است، مى گويد: در آن راويان ضعيف وجود دارند كه از آن جمله سيف است.(271) حال جاى تعجّب است كه طبرى چگونه در تاريخ خود 701 روايت از سيف نقل كرده است.خصوصيات دو كتاب سيف
با مراجعه به دو كتاب سيف بن عمر مى توان به اين خصوصيات پى برد:ـ او براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اصحابى جعل كرده كه وجود خارجى نداشته اند;ـ حوادثى را تحريف و كم يا زياد كرده است;ـ حوادثى كه اصلاً وجود خارجى نداشته نقل كرده است;ـ براى مشوّة جلوه دادن عقايد مسلمانان، خرافاتى را ميان آنان رواج داده است.به همين جهت است كه مى بينيم مستشرقان توجه خاصى به احاديث سيف بن عمر نموده و آنها را در كتاب هايشان منتشر نموده اند، تا از اين راه چهره مقدس اسلام را در ميان جوامع بشرى كريه و مشوّه جلوه دهند.ب) عطيه
عطيه نيز از جمله كسانى است كه در سند داستان عبدالله بن سبأ قرار دارد. در مورد وى دو احتمال وجود دارد:احتمال اول: مراد از او عطيه عوفى متوفاى سنه 110 است كه اين احتمال بعيد مى باشد. به دليل آن كه عطيه عوفى از تابعين بوده و سيف بن عمر او را درك نكرده است. خصوصاً آن كه در رجال هر دو مورد جرح و تعديل قرار گرفته اند.احتمال دوّم: مراد از وى عطية بن قيس كلابى شامى، كه ارتباطى با سيف نداشته است.ج) يزيد فقعسى
با مراجعه به كتاب هاى رجال پى خواهيم برد كه شخصى به نام يزيد كه ملقّب به فقعسى باشد وجود ندارد.در رابطه با عبدالله بن سبأ از غير طريق سيف بن عمر نيز رواياتى نقل شده كه هم سند آنها ضعيف است و هم دلالتشان ناتمام. و تنها در برخى از آنها اسم او آورده شده و ذكرى از حوادثى كه به او نسبت داده مى شود نيامده است. و در برخى نيز نام ابن السوداء آمده كه قابل انطباق بر عبدالله بن وهب رواسبى است; زيرا او را با اين عنوان مى خواندند.2ـ مخالف با سيره سياسى عثمان
با مراجعه به سيره سياسى عثمان بن عفان پى خواهيم برد كه او مسائل سياسى بسيار سخت گير بود و بر هيچ شخص معترضى امتيازى قائل نبود. ولذا با هر كسى كه از سر مخالفت با او در مى آمد با شدّت تمام و به هر نحو ممكن به مقابله مى پرداخت. حال چگونه ممكن است كه انسان باور كند شخصى يهودى از «صنعاء» يمن وارد مركز حكومت اسلامى; يعنى مدينه منوّره شود، و با تحريكاتش عقل هاى بسيارى از بزرگان صحابه را تخدير كرده و آنان را مريد خود گرداند
و نيز افرادى را به كشورها و شهرهاى مختلف اسلامى بفرستد و در نتيجه جمعيت زيادى را دور خود جمع كرده و با تحريك او مردم بر عليه حكومت وقت يعنى عثمان بن عفان قيام كرده و او را به قتل برسانند. آيااين فرضيه با نظريه عدالت صحابه كه اهل سنت به آن قائلند سازگارى دارد؟ آيا اين فرضيه با قداست صحابه سازگارى دارد؟ آيا اين فرضيه با شدّت و خشونت عثمان نسبت به مخالفان و سخت گيرى او در سياست سازگار است؟
آيا عثمان همان كسى نبود كه ابوذر غفارى را به دليل اعتراض هايش برضدّ عثمان در كيفيت تقسيم بيت المال از مدينه به ربذه تبعيد نمود؟
آيا عثمان كسى نبود كه وقتى مقداد بن عمرو و عمار بن ياسر و طلحه و زبير با جماعتى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر او نامه نوشته و بر بدعت هايش اعتراض كردند با شدّت تمام بر عمار حمله كرده و به او ناسزا گفت؟ آن گاه به غلامانش دستور داد تا دست و پايش را كشيده و سپس با دو پاى خود آن قدر به او كتك زد كه غش كرد و به مرض فتق مبتلا شد.آيا عثمان كسى نبود كه به جهت شركت كردن عبدالله بن مسعود در دفن اباذر او را چهل ضربه شلاّق زد؟
آيا عثمان كسى نبود كه مالك اشتر و گروهى از صالحان كوفه را به پيشنهاد سعيدبن عاص به جهت مخالفت با دستگاه حاكم به شام تبعيد نمود؟
مگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حق ابوذر نفرموده بود: خداوند عزوجل مرا به دوست داشتن چهار نفر امر نموده است: على، ابوذر، مقداد و سلمان.مگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) درحقّ عمار نفرمود: همانا عمار با حقّ و حقّ با عمار است.علامه امينى(رحمهم الله) در اين باره مى فرمايد:«اگر عبدالله بن سبأ تا اين حدّ در جامعه فتنه نموده، و مردم را تحريك كرده است، تا جايى كه با ايجاد اغتشاش بين مسلمانان حكومت را ساقط نمود، چگونه عثمان او را دستگير نكرد تا به جهت جنايت هايش او را محاكمه و مورد ضربوشتم قرار داده و در اعماق زندان ها جاى دهد؟ چرا او را اعدام نكرد تا امّت از شرّ و فساد او راحت گردند، همان گونه كه اين رفتار را با صالحان امت داشت؟...»