غلوّ
در طول تاريخ افراد يا گروه هايى بوده اند كه در حقّ پيامبران و اولياى الهى غلوّ كرده اند واين انكارناپذير است، ولى مع الأسف در مواردى در كلمات مغرضان و معاندان يا جاهلان مى بينيم كه اين عنوان را به شيعه اماميه نسبت داده اند; براى نمونه احمد امين مصرى مى نويسد: «غاليان شيعه در حقّ على به اين اكتفا نكردند كه او افضل خلق بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معصوم است، بلكه برخى از آنان قائل به الوهيت او شده اند.»زبيدى در تاج العروس مى نويسد: «اماميه فرقه اى از غاليان شيعه است.»
دكتر كامل مصطفى مى نويسد: «غاليان از شيعه عقايد اصلى تشيع، از قبيل: بداء، رجعت، عصمت و علم لدنّى را تأسيس نمودند كه بعدها به عنوان مبادى رسمى براى تشيع شناخته شد...».لذا جا دارد كه در مورد اين واژه قدرى بحث و تأمل كنيم.
تعريف غلوّ
واژه غلوّ در مقابل تقصير است، و در لغت به معناى تجاوز از حد و افراط در شىء است;(1569) يعنى فرد يا چيزى بيش از آنچه در او هست، توصيف شود. اين واژه در اصطلاح شرع، به تجاوز و مبالغه نمودن در حق پيامبران و اولياى الهى و اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت آنان اطلاق مى شود.قرآن كريم اهل كتاب را از غلوّ در حقّ مسيح(عليه السلام) بر حذر داشته و مى فرمايد: { قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ;(1570) «بگو اى اهل كتاب در دين خود به ناحقّ غلو نكنيد...».غلوّ اهل كتاب (نصارى) اين بود كه به الوهيت حضرت مسيح(عليه السلام) اعتقاد داشتند; چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: { لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ;(1571) «آنان كه به خدايىِ مسيح پسر مريم قائل اند به راستى كافر شدند.»پديده غلوّ در جهان اسلام
بى شك يكى از پديده هاى انحرافى كه در حوزه اعتقادهاى دينى در جهان اسلام رخ داده است، پديده غلوّ و ظهور غاليان است. آنان كسانى بوده اند كه در حقّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا على بن أبى طالب(عليه السلام) و يا ديگر ائمه اهل بيت يا افراد ديگر به الوهيت، حلول خداوند در آنها، يا اتحاد خداوند با آنان قائل شده اند. ولى اين بدان معنا نيست كه شيعه اماميه هر عقيده اى كه به امامان خود دارد، از قبيل: عصمت، رجعت، علم لدنّى و... همه غلوّ باشد، زيرا شيعه در اعتقاد به اين امور ادله اى متقن دارد.نشانه هاى غلوّ
عقايدى كه از ويژگى غاليان شمرده شده و نشانه غلوّ به شمار مى رود، عبارتند از:1ـ اعتقاد به الوهيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا اميرالمؤمنين(عليه السلام) يا يكى از اولياى الهى;2ـ اعتقاد به اين كه تدبير جهان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا اميرالمؤمنين(عليه السلام) يا ائمه اهل بيت(عليهم السلام) يا افرادى ديگر واگذار شده است;3ـ اعتقاد به نبوت اميرالمؤمنين يا ائمه ديگر يا فردى از مردم;4ـ اعتقاد به آگاهى فردى از عالم غيب، بدون آن كه به او وحى يا الهام شود;5ـ اعتقاد به اين كه معرفت و محبّت ائمه اهل بيت(عليهم السلام) انسان را از عبادت خداوند و انجام فرايض الهى بى نياز مى سازد.و امّا اعتقادهايى كه دليل قطعى ـ از عقل يا نقل ـ بر آنها اقامه شده، از قبيل: اعتقاد به عصمت اهل بيت(عليهم السلام)، و وصايت و خلافت بلا فصل اميرالمؤمنين(عليه السلام) و بعد از او ائمه اهل بيت(عليهم السلام) اعتقاد به رجعت، علم لدنّى امام و ديگر اعتقادهاى شيعه كه براى هر يك دليل محكم و متقنى اقامه نموده است نمى توان آن را غلوّ و تجاوز از حدّ ناميد، بلكه عين حقّ و حقيقت است.موضع ائمه اهل بيت(عليهم السلام) در برابر غاليان
ائمه اهل بيت(عليهم السلام) با پديده غلوّ و غاليان به شدّت مخالفت نموده اند:امام صادق(عليه السلام) فرمود: «بر جوانان خود از خطر غاليان بيمناك باشيد، مبادا عقايد آنان را تباه سازند، زيرا غلات بدترين خلقِ خدايند. عظمتِ خدا را كوچك دانسته و براى بندگان خدا قائل به ربوبيّت اند.»
امام على(عليه السلام) از غلات به درگاه خدا تبرّى جسته و مى فرمايد: «بار خدايا من از غلات تبرى مى جويم، همان گونه كه عيسى بن مريم از نصارى تبرّى جست. بار خدايا آنان را تا ابد خوار و ذليل گردان و هيچ يك از آنان را يارى مكن.»
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «لعنت خدا بر عبدالله بن سبأ باد كه در مورد اميرالمؤمنين قائل به ربوبيت شد. سوگند به خدا كه اميرالمؤمنين بنده مطيع خدا بود. واى بر كسى كه به ما نسبت دروغ دهد. گروهى در مورد ما مطالبى مى گويند كه ما قائل به آن نيستيم.»
امام صادق در جاى ديگر مى فرمايد: «لعنت خدا بر كسى باد كه ما را پيامبر بداند».مخالفت متكلّمان اماميه با غلوّ و غاليان
دانشمندان و متكلّمان اماميه نيز به مقابله با غاليان پرداخته و آنان را كافر و مشرك دانسته و از آنان تبرّى جسته اند.شيخ صدوق مى فرمايد: «اعتقاد ما در مورد غلات و مفوّضه آن است كه آنان كافران به خدا مى باشند.»
شيخ مفيد مى فرمايد: «غلات گروهى از متظاهران به دين اسلامند كه اميرالمؤمنين و ائمه از ذريه او را به الوهيت و پيامبرى نسبت داده اند. آنان گمراه و كافرند و اميرالمؤمنين(عليه السلام) به قتل آنان دستور داد. ائمه ديگر نيز آنان را كافر و خارج از اسلام دانسته اند.»
علامه حلّى مى فرمايد: «برخى از غلات به الوهيت اميرالمؤمنين، دسته اى ديگر به نبوت او معتقدند. و اين باورها باطل است، زيرا ما اثبات نموديم كه خدا جسم نيست و حلول در مورد خدا محال و اتحاد نيز باطل است. هم چنين ثابت كرديم كه محمّد(صلى الله عليه وآله)خاتم پيامبران است.»
حال جاى بسى تعجب و تأسّف است كه گاهى از طرف افرادى مغرض يا ناآگاه شيعه اماميه به غلوّ در مورد ائمه طاهرين متّهم مى گردد; اين پندارى بيش نيست، زيرا حقيقت غلوّ ـ چنان كه قبلاً توضيح داده شد ـ تجاوز از حدّ است، همانند اعتقاد به مقام الوهيت و ربوبيت، يا نبوت و پيامبرى ائمه اهل بيت(عليهم السلام)، ولى آنچه از شئون الوهيت و از مختصات نبوت نيست هيچ ربطى به غلوّ در دين ندارد، بلكه در آن مواردى كه به آنهامعتقداند دليل قانع كننده دارند و حقيقت داشته و گزافه نيست. مثلا اعتقاد به عصمت، وصايت، رجعت، علم لدنّى و... در حقّ اهل بيت حقيقت داشته و براى آن ادله قطعى اقامه شده; از همين رو اين گونه اعتقادها از غلوّ خارج است.اصولاً برخوردارى از مقام عصمت و موهبت اعجاز و كرامت و آگاهى برغيب از مقامات اولياى بزرگ الهى است و اختصاص به پيامبران و امامان نيز ندارد. قرآن كريم از عصمت حضرت مريم خبر داده، مى فرمايد: { إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ;(1580) «خداوند تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد و بر زنان جهان برترى بخشيد.»
هم چنين از كرامت يكى از ياران حضرت سليمان خبر داده مى فرمايد: { قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ;(1581) «و آن كس كه به علم الهى دانا بود، گفت: من پيش از آن كه چشم بر هم زنى تخت را بدين جا آورم.»
در احاديث اسلامى در بابى با عنوان «محدّث» از كسانى كه داراى اين مقامبوده اند ياد شده است. محدّث كسى را گويند كه بدون اين كه داراى مقام نبوت بوده و ملك و فرشته را در خواب يا بيدارى مشاهده كند، چيزى از عالم غيب به او الهام شود.محمّد بن اسماعيل بخارى از ابوهريره روايت كرده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «در ميان بنى اسرائيل افرادى بودند كه بدون اين كه داراى مقام نبوت باشند از غيب با آنان گفت و گو مى شد».در احاديث شيعه نيز از ائمه طاهرين به عنوان (محدّث) و از فاطمه زهرا(عليها السلام) به عنوان «محدّثه» ياد شده است; چنان كه كلينى روايات آن را در كافى و علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است.حدّ و ميزان در غلوّ چيست؟
همان گونه كه از تعريف لغوى استفاده شد، غلوّ به معناى تجاوز از حدّ به كار رفته است; حال ببينيم حدّ و ميزان چيست كه تجاوز از آن غلوّ است و نرسيدن به آن تقصير. در اين جا چهار احتمال وجود دارد.1ـ مراد از حد و ميزان عرف باشد; يعنى هر چه زائد بر فهم عرف باشد غلوّ است. لكن اين احتمال باطل بوده و انسان دين دار هرگز آن را قبول نمى كند، بلكه اين ميزان براى كسانى است كه «لائيك» بوده و براى دين ارزشى قائل نيستند.2ـ مراد از آن، منزلت صحابه باشد; به اين معنا كه براى صحابه منزلتى قائل شويم كه براى غير آنها نيستيم و غلوّ را به ميزان آن منزلت يا بالاتر از آن حد براى غير صحابه بدانيم. براى اين ميزان و حدّ نيز دليلى نداريم، بلكه اين ميزان از بارزترين مصاديق مصادره به مطلوب است.3ـ مراد از حدّ و ميزان مطالبى باشد كه علماى اهل سنت از كتاب و سنت مى فهمند. كه اين احتمال هم بدون دليل است، زيرا چه مستندى در دست است كه ميزان و حدّ; فهم طائفه اى از امت باشد.4ـ مراد از حدّ و ميزان خود كتاب و سنت باشد كه همين احتمال صحيح است و عقل و قرآن و سنت نيز آن را تأييد مى كند.
اطاعت از پيشواى ستمگر
يكى از مسائل مورد اختلاف بين اهل سنت و شيعه اماميه، اطاعت از امام و حاكم جائر و فاسق و ظالم است; آيا اگر خليفه فاسق بود يا فاسق شد از خلافت عزل مى شود؟ و آيا مى توان عليه او قيام كرد يا خير؟اجماع اهل سنت براين است كه سلطان با فسق از خلافت عزل نمى شود، لذا نمى توان با او مخالفت نمود و عليه او قيام كرد، تنها مى توان او را موعظه و نصيحت نمود.درمقابل، شيعه اماميه، به تبع از اهل بيت(عليه السلام)، اطاعت از حاكم ستمگر و فاسق را نه تنها واجب نمى داند بلكه حرام مى داند. در اين بحث درصدد اثبات رأى اهل بيت(عليهم السلام)هستيم.فتواهاى اهل سنت درباره وجوب اطاعت از پيشواى ستمگر
1ـ امام نووى مى گويد: «اهل سنت اجماع نموده اند كه سلطان و خليفه با فسق از خلافت عزل نمى شود... .»
2ـ قاضى عياض مى گويد: «جماهير اهل سنت از فقيهان، محدّثان و متكلمان معتقدند كه سلطان با فسق، ظلم و تعطيل حقوق از خلافت عزل نمى شود.»
3ـ قاضى ابوبكر باقلانى نيز مى نويسد: «جمهور اصحاب حديث معتقدند امام بافسق، ظلم، غضب اموال و زدن سيلى به صورت ها و متعرض جان هاى محترم شدن و تضييع حقوق و تعطيل حدود، از امامت خلع نمى شود و خروج بر او هم جايز نيست، بلكه تنها وظيفه مردم آن است كه او را موعظه كرده و از عواقب كارهايش بر حذر دارند. ودر آنچه از معاصى كه مردم را به آن ها دعوت نموده، نبايد عمل كرد.اينان در اين مسئله به روايات فراوانى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و صحابه، در وجوب اطاعت از امام و خليفه، هر چند ظالم و ستمگر باشد و اموال مردم را به زور از آنان بستاند، تمسك كرده اند، زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «گوش فرا دهيد و اطاعت نماييد از حاكمان ولو بنده اى باشد كه بينى بريده يا حبشى است. و به هر شخص نيكوكار و فاسقى در نماز اقتدا نماييد.» و نيز فرمود: «از حاكمان خود اطاعت كنيد اگرچه مالتان را به غارت برده و كمر شما را بشكنند.»
عبدالقاهر بغدادى در اصول الدين(1587) و بزودى و ابن حزم ظاهرى در الفِصَل في الملل والأهواء و النحل(1588) و جرجانى در شرح المواقف.»
دكتر عطيه زهرانى در ذيل حكايت مروزى مى گويد: «سند اين حكايت صحيح است و همين است مذهب سلف.»
امام نووى در شرح صحيح مسلم ادعاى اجماع نموده است و مى گويد: «... و امّا بر خروج امامان مسلمين و جنگ با آنان به اجماع مسلمين حرام است اگرچه فاسق و ظالم باشند.»
ولى اين ادعا صحيح نيست، زيرا همان گونه كه بعداً خواهيم گفت، شيعه اماميه مخالف آن است و معتقد است كه نه تنها اطاعت از حاكم ظالم و جائر و فاسق جائز نيست بلكه خروج عليه او نيز با شرايط خاصى واجب است.دكتر محمّد فاروق نهبان حرمت خروج بر امام جائر و فاسق را به اكثر اهل سنت نسبت مى دهد و مى گويد: «علما در حكم انقلاب و شورش عليه امام ظالم و فاسق دو نظر دارند:نظر اوّل آن است كه خروج بر امام و خلع او از قدرت جايز است. اين رأى معتزله و خوارج و زيديه و برخى از مرجئه است، بلكه خروج را واجب مى دانند و به آيه: { وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى، و آيه { فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللهِ و آيه { لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ، تمسك كرده اند... .نظر ديگر آن است كه شمشير كشيدن بر عليه امام جائز نيست، زيرا منجّر به فتنه و خون ريزى خواهد شد و اين نظرِ اكثريت اهل سنّت و رجال حديث و عده زيادى از صحابه از قبيل ابن عمر و سعد بن ابىوقّاص و اسامة بن زيد است.»
ادلّه اهل سنت بر وجوب اطاعت از جائر و حرمت خروج
الف ـ روايات:علماى اهل سنت در حرمت خروج بر امام جائر و وجوب اطاعت از او، به رواياتى تمسك كرده اند كه از طريق خودشان نقل شده است، كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:1ـ مسلم در صحيح از حذيفه نقل مى كند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «بعد از من امامانى به حكومت مى رسند كه به هدايت من هدايت نمى شوند و به سنّت من عمل نمى كنند و زود است كه قيام كند در ميان آنان مردانى كه قلب هايشان همانند قلب هاى شياطين است در بدن انسان. حذيفه مى گويد: عرض كردم چه كنم اى رسول خدا اگر چنين موقعيّتى را درك نمودم؟ فرمود: گوش فرا مى دهى و اطاعت مى كنى اگر چه به كمر تو بكوبد و مال تو را به زور بگيرد; تو گوش به فرمان او بده و او را اطاعت كن.»
2ـ و نيز از ابن عباس نقل مى كند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «هر كس از امام خود چيزى ببيند كه موجب كراهت او شود بايد صبر كند، زيرا كسى كه از جماعت جدا شود، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.»
3ـ در روايتى ديگر از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «به طور قطع هر كس بر سلطان خود به اندازه يك وجب خروج كند به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.4ـ از عبدالله بن عمر بن خطاب نقل مى كند كه در واقعه حرّه در زمان يزيد بن معاويه مى گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: «هركس كه از اطاعت سلطان خود بيرون رود، خدا را ملاقات مى كند در حالى كه حجّت و دليلى ندارد. و هركس كه بميرد و برگردنش بيعت سلطان نباشد مانند مردن جاهليت از دنيا رفته است.»
ب ـ حفظ نظام امور مسلمين
برخى از علماى اهل سنت براى عدم جواز خروج عليه امام جائر و فاسق به اين قاعده استدلال كرده اند كه حفظ نظام مسلمين در رأس امور است و خروج بر او سبب وجود فتنه و هرج و مرج و خون ريزى در ميان مسلمين مى شود، لذا جايز نبوده بلكه حرام است.دكتر محمّد فاروق نهبان مى گويد: «.. اكثر اهل سنت بر اين عقيده اند كه خروج بر امام و اگرچه جائز باشد جايز نيست، زيرا منجّر به فتنه و خون ريزى خواهد شد... .»