منشأ سلطه و قدرت
يكى از مهم ترين مبانى و اصول نظام هاى سياسى موضوع «مبدأ سلطه و قدرت» است. هر يك از نظام ها براى خود مبدأ خاصى قائلند:ـ اسلامديدگاه اسلام در اين زمينه به مسئله خلقت عالم و انسان و رابطه آن با خالق باز مى گردد. اسلام همانند ساير اديان انسان را معبود خالقى به نام «الله» مى داند كه بايد در برابرش خضوع و تواضع و كرنش كند و در پرتو اين عقيده، انسان سلطه و قدرت مطلق را از براى خداوند متعال مى داند و هرگز در مقابل او، حتى برخود سلطه و قدرتى نمى داند و نمى تواند با خود هركارى كه بخواهد انجام دهد، زيرا او بنده خداست. خداوند متعال اين سيادت و سلطه را به عموم مردم واگذار نكرده، تا بدون هيچ معيارى به هر كسى كه خواستند رأى دهند. از همين رو خود متكفّل اين امر شده و حاكم اسلامى را به طور خصوص يا عموم معرفى كرده است.ـ دموكراسى غربى
طبق اين نظريه امّت صاحب قدرت و سيادت و سلطه مطلق اند، چه در مجال قانون گذارى و تشريع و چه در مجال سياسى و حكم رانى، زيرا مردم آزاد آفريده شده اند، لذا خودشان حقّ تعيين سرنوشت بر خود را دارند.در ماده پنجم از اعلاميه حقوق بشر آمده است: «قانون نمى تواند آزادى بشر را محدود كند، مگر در كارهايى كه به ضرر اجتماع باشد...».حقّ سلطه الهى
نظريه اسلام در مورد حقّ سيادت و سلطه اين است كه آن به طور استقلال و بالذات براى خداوند متعال است، لذا هر كس كه به حكومت مى رسد بايد ـ به طور مستقيم يا غير مستقيم از جانب خداوند متعال اذن و اجازه داشته باشد. اين رأى و نظر، مطابق ادله عقلى و نقلى، قرآنى و حديثى است كه اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:1ـ توحيد حقّ الطاعه
متكلمان براى توحيد افعالى اقسامى را ذكر كرده اند كه يكى از آنها توحيد در حقّ الطاعه است ; يعنى تنها كسى كه اطاعت او بالذات و به طور استقلال واجب استخداوند متعال مى باشد و اطاعت ديگران نيز در طول اطاعت خداوند واجب است، در صورتى كه دستورى بر اطاعت او از جانب خدا رسيده باشد و دليل آن، اين است كه اطاعت، از شئون مالكيّت است و از آن جا كه مالك حقيقى انسان، خداست، پس اطاعت او نيز ذاتاً واجب است، لذا خداوند متعال وجوب اطاعت پيامبرش را به اذن خود مى داند و مى فرمايد: { وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ...;(1203) «هيچ رسولى نفرستاديم مگر آن كه به توفيق الهى از آن اطاعت كنند...».از اين آيه به طور وضوح استفاده مى شود اطاعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرع اطاعت خدا و در طول اطاعت اوست. در جايى ديگر مى فرمايد: { مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ;(1204) «هر كس از رسول اطاعت كند، قطعاً خدا را اطاعت كرده است.»
كسانى كه اطاعتشان به امر خدا واجب است
طبق نصّ قرآن كريم و به امر خداوند متعال، اطاعت از برخى افراد واجب است:الف) رسول اكرم
خداوند متعال مى فرمايد: { قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ;(1205) «بگو اى پيامبر! فرمانبردارى كنيد از خدا و رسول، اگر از آنان روى گردانيد، همانا خداوند كافران را دوست نخواهد داشت.»
ب) اولى الأمر
خداوند متعال مى فرمايد: { يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ;(1206) «اى اهل ايمان! خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت كنيد.»
ج) پدر و مادر
خداوند مى فرمايد: { وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا...;«پروردگارت حكم كرده كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد...».آرى، اطاعت آنان از مصاديق احسان بوده و محدود به مواردى است كه به شرك و معصيت امر نكرده باشند.د) فقيه حاكم
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «... نظر كنيد به كسانى كه از شما حديث ما را نقل كرده و در حلال و حرام ما مى نگرند و احكام ما را مى شناسند، آنان را حَكَم قرار دهيد، زيرا من آنها را بر شما حاكم قرار داده ام. و هرگاه كه او به حكم ما حكم كند و كسى آن را نپذيرد، در حقيقت حكم ما را سبك شمرده و رد كرده است و هر كس بر ما رد كند، حكم خدا را رد كرده و آن در حكم شرك به اوست».2ـ توحيد حاكميت
هم چنين از اقسام توحيد افعالى، توحيد در حاكميّت است; يعنى حكومت حكمرانى و حاكميّت، بالأصاله و ذاتاً از براى خداوند متعال است، زيرا حاكميّت هرگز منفكّ از تصرّف در نفوس و اموال و ايجاد محدوديّت نيست، در حالى كه تصرف و محدوديّت حقّ كسى است كه بر ديگران ولايت و سلطنت دارد و در غير اين صورت تصرّف عدوانى است.حقّ ولايت و سلطنت بالأصاله و ذاتاً براى خداوند است، پس حاكميت نيز از آنِ خداوند است. هر كس كه قرار است بر مردم حكومت كند بايد از جانب او اذن داشته باشد. خداوند متعال به اين موضوع اشاره كرده و دو نوع حاكميت را در قرآن از براى خود ذكر كرده است: يكى، حاكميت تشريع و قانون گذارى; آن جا كه مى فرمايد: { إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ...;(1209) «و تنها حكمفرماى عالم خداوند است و امر فرموده كه جز آن ذات يكتا كسى را نپرستيد.»
ديگرى، حاكميّت در تكوين; آن جا كه مى فرمايد: { ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ;(1210) «عذابى كه شما به آن تعجيل داريد به دست من نيست، فرمان جز براى خدا نخواهد بود.»
علامه طباطبائى(رحمه الله) مى فرمايد: «از آن جا كه تأثير از آنِ خداوند متعال است، حكمى كه نوعى از تأثير و جعل است نيز از آنِ اوست، خواه آن حكم در حقايق تكوينى باشد يا در شرايع وضعى و اعتبارى و اين معنا به آيات قرآن تأييد مى شود; آن جا كه مى فرمايد: { إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ، { أَلا لَهُ الْحُكْمُ، { لَهُ الْحَمْدُ فِي اْلأُولى وَ اْلآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ، { وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ از اين آيات استفاده مى شود كه اگر براى غير خدا حكمى هست بايد بعد از حكم خداوند و به اذن او باشد و هرگز با اراده و مشيّت او منافاتى نداشته باشد...».ابوالأعلى مودودى نيز مى گويد: «حاكميت تنها براى خداوند است و تنها حاكم حقيقى اوست. با همين فرض است كه نظام اسلامى داخل در نظام دموكراسى نيست، بلكه حكومتى الهى مى باشد...».3ـ قرآن و نصب امام
با مراجعه و تدبّر در آيات قرآن پى مى بريم كه امامت و حكومت به امر خداوند است و به هر كس كه صلاح بداند واگذار مى كند.خداوند متعال مى فرمايد: { وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا;(1213) «به ياد آر آن هنگامى كه خداوند ابراهيم را به امورى چند امتحان فرمود و همه را به جاى آورد. خدا بدو گفت: من تو را به پيشوايى خلق برگزيدم... .»
از آن جا كه امر امامت به دست خداوند است، مى فرمايد: «من تو را بر مردم امامقرار دادم».و به همين دليل است كه حضرت موسى(عليه السلام) از خداوند مى خواهد تا برادرش هارون وزير و جانشين خود قرار دهد; آن جا كه از قول حضرت موسى(عليه السلام) مى فرمايد: { قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي هارُونَ أَخي...;(1214) موسى عرض كرد: «پروردگارا! شرح صدر به من عطا فرما و كار مرا آسان گردان. عقده زبانم را بگشا تا مردم سخنم را به خوبى بفهمند و نيز از اهل بيتم يكى را وزير و معاون من قرار ده... .»
خداوند متعال در جواب حضرت موسى(عليه السلام) نفرمود: به رأى مردم رجوع كن، بلكه فرمود: { قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى;(1215) «آنچه از ما خواستى به تو عطا كرديم.»
و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: { وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا;(1216) «و آنان را پيشواى مردم قرار داديم تا خلق را به امر ما هدايت كنند.»
هم چنين مى فرمايد: { يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ;(1217) «اى داود! تو را در روى زمين مقام خلافت داديم، تا در ميان خلق خدا به حق حكم كنى.»
4ـ روايات و نصب امام
با مراجعه به تاريخ و تدبّر در اقوال و سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز به اين نتيجه مى رسيم كه امامت و خلافت و حاكميت نزد آن حضرت امرى الهى بوده و نصبش هم بايد به امر خداوند باشد. هرگز موردى ديده يا شنيده نشده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) امر خلافت و امامت و جانشينى بعد از خود را به مردم واگذارد، بلكه به عكس از مردم سلب كرده و مخصوص خداوند دانسته است.اينك به ذكر شواهدى از اين قبيل مى پردازيم:1ـ ابن هشام نقل مى كند: «بنى عامر بن صعصعه خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيدند. حضرت آنان را به خداوند متعال دعوت نمود و خود را بر آنان عرضه كرد. شخصى از آنان به نام «بحيرة بن فراس» به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: به من بگو: اگر ما با تو بر اسلام بيعت كنيم، آن گاه تو بر دشمنانت غلبه كردى، آيا ما بعد از تو حقّى در امر خلافت داريم؟ حضرت فرمود: امر امامت و خلافت و جانشينى من به دست خداست و هر جا كه صلاح بداند قرار مى دهد.او در جواب پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: آيا ما گلوهاى خود را هدف تير و نيزه ها قرار دهيم تا شما به پيروزى برسى، ولى در خلافت و جانشينى تو سهمى نداشته باشيم؟ ما اين چنين دينى را نمى پذيريم...».2ـ ابن كثير نيز به سند خود نقل مى كند كه قبيله «كنده» به خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شرف ياب شده، عرض كردند: اگر تو بر دشمنانت ظفر يافتى ما را در خلافت و جانشينى بعد از خود سهيم مى گردانى؟ حضرت فرمود: ملك و سلطنت و حكومت براى خداوند است، هر كجا كه صلاح بداند آن را قرار مى دهد. آنان نيز به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)عرض كردند: ما را به دينى كه آورده اى حاجتى نيست.همو نقل مى كند كه «عامر بن طفيل» و «اربد بن قيس» در مدينه خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيدند، عامر بن طفيل عرض كرد: اى محمّد! اگر من اسلام آورم چه امتيازى برايم قرار خواهى داد؟ حضرت فرمود: هر امتيازى كه مسلمانان دارند، به تو نيز خواهم داد. عامر گفت: آيا امر خلافت و جانشينى بعد از خود را به من وا مى گذارى؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: امر امامت براى تو و قومت نخواهد بود.نقد ادله سلطه امّت
برخى از طرفداران نظريه دموكراسى به آياتى چند از قرآن كريم استدلال كرده اند:الف) خطاب هاى عمومى قرآن
محمّد يوسف موسى مى گويد: «گاهى استدلال مى شود بر سلطه امّت و اين كه امّت منشأ سلطه و سيادت است. به اينكه قرآن در بسيارى از آيات، خطاب هاى خود را متوجّه عموم مؤمنان مى كند، بدان دليل كه امّت را صاحب حقّ در تنفيذ امور مى داند و اين، همان معناى حقّ سلطه امّت است».اين استدلال از جهاتى باطل است:1ـ خطاب هاى قرآن كريم در تكاليف ـ اعم از واجب عينى يا كفايى ـ متوجه مؤمنان است و اين گونه تكاليف، طبيعت ولايى ندارد كه تنفيذ آن منوط به حاكم باشد تا اين كه نتيجه گيرى شود: قرآن حقّ سلطه را براى امّت قرار داده است.آرى، در برخى از موارد اين گونه توهّم مى شود; همانند آيه شريفه: { الزّانِيَةُ وَالزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة;(1222) «زن زناكار و مرد زناكار را هر كدام صد تازيانه بزنيد.»
و نيز آيه: { وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما...;(1223) «دستان مرد و زن دزد را قطع كنيد.»
هم چنين آيه: { وَ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً...;(1224) «و آنان كه به زنان پاك مؤمن نسبت زنا دهند; آن گاه چهار شاهد بر ادعاى خود نياورند آنان را به هشتاد تازيانه كيفر دهيد.» ولى با دقّت و تأمّل در آيات پى مى بريم كه خطاب آيات فوق به مجموع امّت نيست، تا از آنها حقّ سيادت براى امّت استفاده شود، بلكه خطاب به اولى الأمر و كسانى است كه حقّ قضاوتِ بين مردم را دارند.2ـ اگر حقّ سلطه از براى امّت است، بايد امام در حكمرانى اش از همه امّت رضايت بگيرد، در حالى كه اهل سنت معتقدند ولايت امام به بيعت برخى از اهل حلّ و عقد و حتّى يك نفر از علماى اهل حلّ و عقد نيز منعقد مى شود.3ـ حاصل اين نظريه اين است كه هر كس متولّى امر امّت از جانب مردم شد، ولايتش شرعى و اطاعتش واجب است، هر چند فاسق و جائر باشد، در حالى كه اين ديدگاه منافات دارد با آيات و رواياتى كه از دوستى و همكارى با ظالمين نمى كرده، و از حرمت اطاعت كسى كه به غير از احكام الهى حكم مى كند سخن مى گويد.4ـ با جمع بين آيات فوق و برخى از آيات ديگر; مانند: { ... وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ...;(1225) استفاده مى شود حقّ سلطه و سيادت از براى خداوند متعال است، ولى وظيفه مردم است كه خدا و پيامبرش را يارى و اطاعت كنند.ب) آيات استخلاف
در برخى از آيات، اشاره شده به اين كه خلافت از براى مجتمع است نه شخص معين; مثل قول خداوند متعال: { وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً...;(1226) «و يادآور زمانى را كه پروردگارت به ملائكه فرمود: همانا من در روى زمين خليفه قرار مى دهم.» از اين تعبير استفاده كرده اند چون انسان خليفه و جانشين خدا در روى زمين است، پس حقّ سلطه نيز براى خود اوست. در جواب مى گوييم:اوّلاً: از اين آيات چنين استفاده مى شود كه بشر جانشين خداوند در آبادانى روى زمين است و اين معنا ربطى به سلطه انسان بر خود ندارد. از همين رو مى بينيم هنگامى كه خلافت به معناى حكومت است، خداوند آن را به مردم نسبت نمى دهد، بلكه مى فرمايد: { يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ;(1227) «اى داود! ما تو را جانشين خود در روى زمين قرار داديم، پس بين مردم به حق حكم كن.»
ثانياً: آيات خلافت عامّه ـ تكويناً نه تشريعاً ـ دلالت بر تفويض آبادانى زمين به بشر دارد، زيرا تشريع بر شرايطى خاص متوقف است.ج) آيه امانت
خداوند متعال مى فرمايد: { إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ;(1228) «خدا به شما امر مى كند كه البته امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد و چون ميان مردم حكم مى كنيد به عدالت داورى كنيد.»
از آيه فوق چنين استفاده كرده اند كه مقصود از امانت، حكومت بين مردم است، به قرينه تفريعى كه در آيه آمده است: { وَ إِذا حَكَمْتُمْ به اين معنا كه حكم و حكومت بين مردم امانت است و آنها صاحب و مالك تدبير آن هستند، زيرا مخاطب اين حكم آنانند و هر كس از طريق مردم انتخاب شد بايد به عدل رفتار كند.در جواب مى گوييم: آيه شريفه بر فرض كه خطابش به عموم مردم است، دلالت دارد بر اين كه مردم وظيفه دارند حكومت را به اهلش ـ كه از جانب خدا منصوب است ـ واگذارند، نه آن كه بگويند ما در آن حق داريم و بخواهند خود حاكم برگزينند.