صهبای حج

عبدالله جوادی آملی

نسخه متنی -صفحه : 478/ 11
نمايش فراداده

در پرتو اين اصل فلسفي، ضرورت بقاي اسلام تا هنگامي كه انسان بر روي زمين باقي است، آشكار مي‏شود. دليل اين امر آن است كه انسان موجودي زنده، انديشمند و مختار است و بايد همانند ديگر موجودات طبيعي كه براي وجود و بقاي خود بايد تحوّل و تكامل يابند تا به كمال برسند وگرنه معدوم مي‏شوند، تكامل پيدا كند، و كمالي جز آنچه كه كمال محض عطا مي‏كند وجود ندارد و اين كمال محضْ خداست كه خلقت هر موجودي را بدان عطا و سپس آن را به هدف آفرينش خود هدايت كرده است:

(ربّنا الذي أعطي كلّ شي‏ءٍ خلقه ثمّ هدي)[1].

پس مكمِّلْ فقط پروردگار جهانيان است؛ زيرا تكميل و تربيت كه ايجاد ربطي خاص ميان دو چيز است، نوعي خلقت يا مستلزم خلقت است؛ چون تنها خالق است كه مي‏داند و مي‏تواند مخلوقاتش را تربيت كند و به كمال برساند و هدايت و تربيت و تكميل موجود زنده انديشمند مختار جز با هدايت او به علم و عقيده و عمل صالح، ميسّر نمي‏شود و اين همان دين است. بنابراين، انسان نيازمند ديني است كه خداوند آن را تبيين كرده و بدان هدايت مي‏كند. اگر انسان به ديني كه از جانب خود يا هر انسان ديگري است بگرود، هرگز از او پذيرفته نخواهد بود. به عبارت ديگر انسان با اين دين غيرالهي، تكامل نمي‏يابد بلكه از راه راست منحرف گشته، به قعر تباهي فرومي‏افتد.

دين الهي كه از آن به اسلام تعبير شده، موجودي ممكن است و مانند ساير ممكنات، علّت تامّه‏اي دارد كه بدان موجَب و بدون آن ممتنع مي‏شود. علّت تامّه، مؤلّف است از فطرتي ويژه كه مردم بر آن سرشته شده‏اند، كه اين همان علّت قابلي است، و از هدايتي الهي كه علّت فاعلي است، بلكه فاعل همان خدايي است كه (كفي بربّك هادياً ونصيراً)[2]، همچنان كه قابل، انسان است با آن فطرت ويژه‏اي كه بر آن سرشته شده.

[1] ـ سوره طه، آيه 50.

[2] ـ سوره فرقان، آيه 31.