در پرتو اين اصل فلسفي، ضرورت بقاي اسلام تا هنگامي كه انسان بر روي زمين باقي است، آشكار ميشود. دليل اين امر آن است كه انسان موجودي زنده، انديشمند و مختار است و بايد همانند ديگر موجودات طبيعي كه براي وجود و بقاي خود بايد تحوّل و تكامل يابند تا به كمال برسند وگرنه معدوم ميشوند، تكامل پيدا كند، و كمالي جز آنچه كه كمال محض عطا ميكند وجود ندارد و اين كمال محضْ خداست كه خلقت هر موجودي را بدان عطا و سپس آن را به هدف آفرينش خود هدايت كرده است:
(ربّنا الذي أعطي كلّ شيءٍ خلقه ثمّ هدي)[1].
پس مكمِّلْ فقط پروردگار جهانيان است؛ زيرا تكميل و تربيت كه ايجاد ربطي خاص ميان دو چيز است، نوعي خلقت يا مستلزم خلقت است؛ چون تنها خالق است كه ميداند و ميتواند مخلوقاتش را تربيت كند و به كمال برساند و هدايت و تربيت و تكميل موجود زنده انديشمند مختار جز با هدايت او به علم و عقيده و عمل صالح، ميسّر نميشود و اين همان دين است. بنابراين، انسان نيازمند ديني است كه خداوند آن را تبيين كرده و بدان هدايت ميكند. اگر انسان به ديني كه از جانب خود يا هر انسان ديگري است بگرود، هرگز از او پذيرفته نخواهد بود. به عبارت ديگر انسان با اين دين غيرالهي، تكامل نمييابد بلكه از راه راست منحرف گشته، به قعر تباهي فروميافتد.
دين الهي كه از آن به اسلام تعبير شده، موجودي ممكن است و مانند ساير ممكنات، علّت تامّهاي دارد كه بدان موجَب و بدون آن ممتنع ميشود. علّت تامّه، مؤلّف است از فطرتي ويژه كه مردم بر آن سرشته شدهاند، كه اين همان علّت قابلي است، و از هدايتي الهي كه علّت فاعلي است، بلكه فاعل همان خدايي است كه (كفي بربّك هادياً ونصيراً)[2]، همچنان كه قابل، انسان است با آن فطرت ويژهاي كه بر آن سرشته شده.
[1] ـ سوره طه، آيه 50. [2] ـ سوره فرقان، آيه 31.