دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2
نمايش فراداده
غزليات
-
اى رستخيز ناگهان وى رحمت بي منتها امروز خندان آمدى مفتاح زندان آمدى خورشيد را حاجب تويى اوميد را واجب تويى در سينه ها برخاسته انديشه را آراسته اى روح بخش بي بدل وى لذت علم و عمل ما زان دغل كژبين شده با بي گنه در كين شده اين سكر بين هل عقل را وين نقل بين هل نقل را تدبير صدرنگ افكنى بر روم و بر زنگ افكنى مي مال پنهان گوش جان مي نه بهانه بر كسان خامش كه بس مستعجلم رفتم سوى پاى علم
خامش كه بس مستعجلم رفتم سوى پاى علم
-
اى آتشى افروخته در بيشه انديشه ها بر مستمندان آمدى چون بخشش و فضل خدا مطلب تويى طالب تويى هم منتها هم مبتدا هم خويش حاجت خواسته هم خويشتن كرده روا باقى بهانه ست و دغل كاين علت آمد وان دوا گه مست حورالعين شده گه مست نان و شوربا كز بهر نان و بقل را چندين نشايد ماجرا و اندر ميان جنگ افكنى فى اصطناع لا يرى جان رب خلصنى زنان والله كه لاغست اى كيا كاغذ بنه بشكن قلم ساقى درآمد الصلا
كاغذ بنه بشكن قلم ساقى درآمد الصلا