دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 107
نمايش فراداده

غزليات

  • مرا حلوا هوس كردست حلوا دل و جانم بدان حلواست پيوست زهى حلواى گرم و چرب و شيرين دهانى بسته حلوا خور چو انجير از آن دستست اين حلوا از آن دست دمى با مصطفا و كاسه باشيم از آن خرما كه مريم را ندا كرد دليل آنك زاده عقل كليم همي خواند كه فرزندان بياييد همي خواند كه فرزندان بياييد
  • ميفكن وعده حلوا به فردا كه صوفى را صفا آرد نه صفرا كه هر دم مي رسد بويش ز بالا ز دل خور هيچ دست و لب ميالا بخور زان دست اى بي دست و بي پا كه او مى خورد از آن جا شير و خرما كلى و اشربى و قرى عينا ندايش مي رسد كاى جان بابا كه خوان آراسته ست و يار تنها كه خوان آراسته ست و يار تنها