دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1077
نمايش فراداده

غزليات

  • لحظه لحظه مى برون آمد ز پرده شهريار ساعتى بيرونيان را مي ربود از عقل و دل دفترى از سحر مطلق پيش چشمش باز بود گاه از نوك قلم سوداش نقشى مي كشيد چونك شب شد ز آتش رخسار شمعى برفروخت چون ز شب نيمى بشد مستان همه بيخود شدند ماى ما هم خفته بود و برده زحمت از ميان چون سحر اين ماى ما مشتاق آن ما گشته بود شمس تبريزى برفت اما شعاع روى او شمس تبريزى برفت اما شعاع روى او
  • باز اندر پرده مي شد همچنين تا هشت بار ساعتى اهل حرم را مي ببرد از هوش و كار گردشى از گردش او در دل هر بي قرار گاه از سرناى عشقش عقل مسكين سنگسار تا دو صد پروانه جان را پديد آمد مدار ما بمانديم و شب و شمع و شراب و آن نگار ماى ما با ماى او گشته كنار اندر كنار ما درآمد سايه وار و شد برون آن ماى يار هر طرف نورى دهد آن را كه هستش اختيار هر طرف نورى دهد آن را كه هستش اختيار