دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1118
نمايش فراداده
غزليات
-
دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار
هر دم ز پرتو نظر او به سوى دل
هر صبحدم كه دام شب و روز بردريم
امسال حلقه ايست ز سوداى عاشقان
بنواز چنگ عشق تو به نغمات لم يزل
اندر هواى عشق تو از تابش حيات
غوطى بخورد جان به تك بحر و شد گهر
از نغمه هاى طوطى شكرستان توست
از بعد ماجراى صفا صوفيان عشق
مستانه جان برون جهد از وحدت الست
جزوى چو تير جسته ز قبضه كمان كل
جانيست خوش برون شده از صد هزار پوست
جان هاى صادقان همه در وى زنند چنگ
جان ها گرفته دامنش از عشق و او چو قطب تبريز رو دلا و ز شمس حق اين بپرس
تبريز رو دلا و ز شمس حق اين بپرس
-
جان مست گلستان تو آن گاه خار خار
حوريست بر يمين و نگاريست بر يسار
از دوست بوسه اى و ز ما سجده صد هزار
گر نيست بازگشت در اين عشق عمر پار
كز چنگ هاى عشق تو جانست تار تار
بگرفته بيخ هاى درخت و دهد مار
اين بحر و اين گهر ز پى لعل توست زار
در رقص شاخ بيد و دو دستك زنان چنار
گيرند يك دگر را چون مستيان كنار
چون سيل سوى بحر نه آرام و نه قرار
او را نشانه نيست بجز كل و نى گذار
در چاربالش ابد او راست كار و بار
تا بانوا شوند از آن جان نامدار
بگرفته دامن ازل محض مردوار تا بر براق سر معانى شوى سوار
تا بر براق سر معانى شوى سوار