دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1120
نمايش فراداده
غزليات
-
كس بي كسى نماند مي دان تو اين قدر
زين خانه گر روم من و خانه تهى كنم
ميرا مانده است جهان از هزار قرن
تنها نه آدمى حيوان نيز همچنين
شب آفتاب اگر برود هم ز بام چرخ
گر ترك يك هنر بكند مرد طبع او زيرا كه بر دل همه خلقان موكليست
زيرا كه بر دل همه خلقان موكليست
-
گر با يكى نسازى آيد يكى دگر
آيد يكى دگر چو منى يا ز من بتر
چون شد به زير خاك پدر شد پسر پدر
ور نى نديدى تو در آفاق جانور
بر جاى آفتاب ستاره ست يا قمر
مشغول كار ديگر گشت و دگر هنر بي كارشان ندارد و بي يار و بي سفر
بي كارشان ندارد و بي يار و بي سفر