دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1138
نمايش فراداده

غزليات

  • شدست نور محمد هزار شاخ هزار اگر حجاب بدرد محمد از يك شاخ تو را اگر سر كارست روزگار مبر تو را سعادت بادا كه ما ز دست شديم پرير يار مرا گفت كاين جهان بلاست جواب داد تو بارى چرا زنى تشنيع بگفتمش كه بلى ليك هم مگير مرا چو ميرخوان توام ترش بنهم و شيرين به سوزنى كه دهان ها بدوخت در رمضان ولى چو جمله دهانم كدام را دوزى خيار امت محتاج شمس تبريزند خيار امت محتاج شمس تبريزند
  • گرفته هر دو جهان از كنار تا به كنار هزار راهب و قسيس بردرد زنار شكار شو نفسى و دمى بگير شكار ز دست رفتن اين بار نيست چون هر بار بگفتمش كه وليكن نه چون تو بي زنهار كه پات خار نديد و سرت نيافت خمار نياحتى كه كنم وفق نوحه اغيار كه هر كسى بخورد باى خود ز خوان كبار بيا بدوز دهانم كه سيرم از گفتار نيم چو سوزن كو را بود يكى سوفار شكافت خربزه زين غم چه جاى خير و خيار شكافت خربزه زين غم چه جاى خير و خيار