دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1157
نمايش فراداده
غزليات
-
مطرب عاشقان بجنبان تار
مصلحت نيست عشق را خمشى
تا بنگريست طفل گهواره
هر چه غير خيال معشوقست
مطربا چون رسى به شرح دلم
پاى آهسته نه كه تا نجهد
مطربا زخم هاى دل مي بين
مطربا نام بر ز معشوقى
من چه گفتم كجا بماند دلى
نام او گوى و نام من كم كن
چون ز رفتار او سخن گويم شمس تبريز عيسى عهدى
شمس تبريز عيسى عهدى
-
بزن آتش به ممن و كفار
پرده از روى مصلحت بردار
كى دهد شير مادر غمخوار
خار عشقست اگر بود گلزار
پاى در خون نهاده اى هش دار
چكره اى خون دل به هر ديوار
تا ندانند خويشتن خوش دار
كز دل ما ببرد صبر و قرار
گر دلم كوه بود رفت از كار
تا لقب گويمت نكوگفتار
دل كجا مي رود زهى رفتار هست در عهد تو چنين بيمار
هست در عهد تو چنين بيمار