دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1177
نمايش فراداده
غزليات
-
انتم الشمس و القمر منكم السمع و البصر
قلتم الصبر اجمل صبر العبد ما انصبر
قدموا ساده الهوى قلت يا قوم ما الخبر
قلت القتل فى الهوى بركات بلا ضرر
ان من عاش بعد ذا ضيع الوقت و احتكر
مزج النار بالهوى ليس يبقى و لا يذر
بر آن يار خوش نظر تو مگو هيچ از خبر
دل من شد حجاب دل نظرم پرده نظر
بزن از عشق گردنم بجوى مر مرا مخر
گفتمش روح خود تويى عجبا چيست آن دگر
برو از گوش سوى دل بنگر كيست مستتر چه غمست ار زرم بشد كه ميى هست همچو زر
چه غمست ار زرم بشد كه ميى هست همچو زر
-
نظر القلب فيكم بكم ينجلى النظر
نحن ابناء وقتنا رحم الله من غبر
خوفونى بفتنه و اشاروا الى الحذر
جرد العشق سيفه بادروا امه الفكر
نفخوا فى شبابه حمل الريح بالشرر
شببوا لى بنفخه يسكر نفخه السحر
چو خبر نيست محرمش بر او باش بي خبر
گفتم اى دوست غير تو اگرم هست جان و سر
گفت من چيز ديگرم بجز اين صورت بشر
هله اى ناى خوش نوا هله اى باد پرده در
بدر اين كيسه هاى ما تو به كورى كيسه گر عربى گر چه خوش بود عجمى گو تو اى پسر
عربى گر چه خوش بود عجمى گو تو اى پسر