دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1247
نمايش فراداده
غزليات
-
دوش رفتم در ميان مجلس سلطان خويش
گفتمش اى جان جان ساقيان بهر خدا
خوش بخنديد و بگفت اى ذوالكرم خدمت كنم
ساغرى آورد و بوسيد و نهاد او بر كفم
سجده كردم پيش او و دركشيدم جام را
چون پياپى كرد و بر من ريخت زان سان جام چند
از گل رخسار او سرسبز ديدم باغ خويش
بخت و روزى هر كسى اندر خراباتى رويد
بولهب را ديدم آن جا دست مي خاييد سخت
بولهب چون پشت بود و رو نبيند هيچ پشت
بولهب در فكر رفته حجت و برهان طلب
نيست هر خم لايق مى هين سر خم را ببند بس كنم تا مير مجلس بازگويد با شما
بس كنم تا مير مجلس بازگويد با شما
-
بر كف ساقى بديدم در صراحى جان خويش
پر كنى پيمانه و نشكنى پيمان خويش
حرمتت دارم به حق و حرمت ايمان خويش
پرمى رخشنده همچون چهره رخشان خويش
آتشى افكند در من مى ز آتشدان خويش
آن مى چون زر سرخم برد اندر كان خويش
ز ابروى چون سنبل او پخته ديدم نان خويش
من كيم غمخوارگى را يافتم من آن خويش
بوهريره دست كرده در دل انبان خويش
بوهريره روى كرده در مه و كيوان خويش
بوهريره حجت خويش است و هم برهان خويش
تا برآرد خم ديگر ساقى از خمدان خويش داستان صد هزاران مجلس پنهان خويش
داستان صد هزاران مجلس پنهان خويش