دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1258
نمايش فراداده
غزليات
-
چون تو شادى بنده گو غمخوار باش
كار تو بايد كه باشد بر مراد
شاه منصورى و ملكت آن توست
اشتر مستم نجويم نسترن
نشنوم من هيچ جز پيغام او
اى دل آن جايى تو بارى كه ويست
او طبيبست و به بيماران رود
بر اميد يار غار خلوتى
بر اميد داد و ايار بهار
خرمنا بر طمع ماه بانمك بهر نطق يار خوش گفتار خويش
بهر نطق يار خوش گفتار خويش
-
تو عزيزى صد چو ما گو خوار باش
كارهاى عاشقان گو زار باش
بنده چون منصور گو بر دار باش
نوشخوارم در رهت گو خار باش
هر چه خواهى گفت گو اسرار باش
از جمال يار برخوردار باش
اى تن وامانده تو بيمار باش
انى انين برو در غار باش
مهرها مي كار و در ايار باش
گم شو از دزد و در آن انبار باش لب ببند از گفت و كم گفتار باش
لب ببند از گفت و كم گفتار باش