دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 165
نمايش فراداده
غزليات
-
چو مرا به سوى زندان بكشيد تن ز بالا
به ميان حبس ناگه قمرى مرا قرين شد
همه كس خلاص جويد ز بلا و حبس من نى
كه به غير كنج زندان نرسم به خلوت او
نظرى به سوى خويشان نظرى برو پريشان
چو بود حريف يوسف نرمد كسى چو دارد
بدود به چشم و ديده سوى حبس هر كى او را
من از اختران شنيدم كه كسى اگر بيابد
چو بدين گهر رسيدى رسدت كه از كرامت
خبرش ز رشك جان ها نرسد به ماه و اختر خجلم ز وصف رويش به خدا دهان ببندم
خجلم ز وصف رويش به خدا دهان ببندم
-
ز مقربان حضرت بشدم غريب و تنها
كه فكند در دماغم هوسش هزار سودا
چه روم چه روى آرم به برون و يار اين جا
كه نشد به غير آتش دل انگبين مصفا
نظرى بدان تمنا نظرى بدين تماشا
به ميان حبس بستان و كه خاصه يوسف ما
ز چنين شكرستانى برسد چنين تقاضا
ارى ز نور آن مه خبرى كنيد ما را
بنهى قدم چو موسى گذرى ز هفت دريا
كه چو ماه او برآيد بگدازد آسمان ها چه برد ز آب دريا و ز بحر مشك سقا
چه برد ز آب دريا و ز بحر مشك سقا