دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2183
نمايش فراداده
غزليات
-
به پيشت نام جان گويم زهى رو
تو اين جا حاضر و شرمم نباشد
بهار و صد بهار از تو خجل شد
تو شاهنشاه صد جان و جهانى
حديت در دهان جان نگنجد
جهان گم گشت و ماهت آشكارا
همه عالم ز نورت لعل در لعل
ز تو دل ها پر از نور يقين است
چو خورشيد جمالت بر زمين تافت چو لطف شمس تبريزى ز حد رفت
چو لطف شمس تبريزى ز حد رفت
-
حدي گلستان گويم زهى رو
كه از حسن بتان گويم زهى رو
من افسانه خزان گويم زهى رو
من از جان و جهان گويم زهى رو
حديت از زبان گويم زهى رو
چنين مه را نهان گويم زهى رو
به پيش تو ز كان گويم زهى رو
يقين را از گمان گويم زهى رو
ز ماه و اختران گويم زهى رو من از وى گر فغان گويم زهى رو
من از وى گر فغان گويم زهى رو