دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 221
نمايش فراداده
غزليات
-
ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا
به ياد آر دلا تا چه خواب ديدى دوش
مگر به خواب بديدم كه مه مرا برداشت
فتاده ديدم دل را خراب در راهش
ميان عشق و دلم پيش كارها بوده ست
اگر نمود به ظاهر كه عشق زاد ز من
ايا پديد صفاتت نهان چو جان ذاتت
همي رسد ز توام بوسه و نمي بينم
مبر وظيفه رحمت كه در فنا افتم به جاى بوسه اگر خود مرا رسد دشنام
به جاى بوسه اگر خود مرا رسد دشنام
-
كه بامداد عنايت خجسته باد مرا
كه بامداد سعادت درى گشاد مرا
ببرد بر فلك و بر فلك نهاد مرا
ترانه گويان كاين دم چنين فتاد مرا
كه اندك اندك آيدهمى به ياد مرا
همي بدان به حقيقت كه عشق زاد مرا
به ذات تو كه تويى جملگى مراد مرا
ز پرده هاى طبيعت كه اين كى داد مرا
فغان برآورم آن جا كه داد داد مرا خوشم كه حاده كردست اوستاد مرا
خوشم كه حاده كردست اوستاد مرا