دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2213
نمايش فراداده

غزليات

  • تو بمال گوش بربط كه عظيم كاهل است او بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر چو درآمد آن سمن بر در خانه بسته بهتر چه بهانه گر بت است او چه بلا و آفت است او شده ايم آتشين پا كه رويم مست آن جا به كسى نظر ندارد بجز آينه بت من هله ساقيا بياور سوى من شراب احمر نه غم و نه غم پرستم ز غم زمانه رستم تو اگر چه سخت مستى برسان قدح به چستى قدحى رسان به جانم كه برد به آسمانم تو نه نيك گو و نى بد بپذير ساغر خود تو نه نيك گو و نى بد بپذير ساغر خود
  • بشكن خمار را سر كه سر همه شكست او صدفى است بحرپيما كه در آورد به دست او كه پرير كرد حيله ز ميان ما بجست او بگشايد و بدزدد كمر هزار مست او تو برو نخست بنگر كه كنون به خانه هست او كه ز ژس چهره خود شده است بت پرست او كه سرى كه مست شد او ز خيال ژاژ رست او كه حريف او شدستم كه در ستم ببست او مشكن تو شيشه گر چه دو هزار كف بخست او مدهم به دست فكرت كه كشد به سوى پست او بد و نيك او بگويد كه پناه هر بد است او بد و نيك او بگويد كه پناه هر بد است او