دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2216
نمايش فراداده

غزليات

  • گر رود ديده و عقل و خرد و جان تو مرو آفتاب و فلك اندر كنف سايه توست اى كه درد سخنت صافتر از طبع لطيف اهل ايمان همه در خوف دم خاتمتند تو مرو گر بروى جان مرا با خود بر با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است هجر خويشم منما هجر تو بس سنگ دل است كى بود ذره كه گويد تو مرو اى خورشيد ليك تو آب حياتى همه خلقان ماهى هست طومار دل من به درازى ابد گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بيت گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بيت
  • كه مرا ديدن تو بهتر از ايشان تو مرو گر رود اين فلك و اختر تابان تو مرو گر رود صفوت اين طبع سخندان تو مرو خوفم از رفتن توست اى شه ايمان تو مرو ور مرا مي نبرى با خود از اين خوان تو مرو در خزان گر برود رونق بستان تو مرو اى شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو كى بود بنده كه گويد به تو سلطان تو مرو از كمال كرم و رحمت و احسان تو مرو برنوشته ز سرش تا سوى پايان تو مرو كه ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو كه ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو