دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2224
نمايش فراداده
غزليات
-
اى همه سرگشتگان مهمان تو
چشم بد از روى خوبت دور باد
چون فدا گردند جاويدان شوند
گاو و بزغاله و بره گردون چرخ
ز آنك قربان ها همه باقى شوند
در سراى عصمت يزدان تويى
اى خدا اين باغ را سرسبز دار
تا ملايك ميوه از وى مي كشند
اين شكرخانه هميشه باز باد
آب اين جو اى خدا تيره مباد
اين دعا را يا رب آمين هم تو كن
چنگ و قانون جهان را تارهاست
من بخفتم تو مرا انگيختى
ور نه خاكى از كجا عشق از كجا
خاك خشكى مست شد تر مي زند
دى مرا پرسيد لطفش كيستى
گفت اى گربه بشارت مر تو را من خمش كردم توام نگذاشتى
من خمش كردم توام نگذاشتى
-
آفتاب از آسمان پرسان تو
اى هزاران جان فداى جان تو
ز آنك اكسير است جان را كان تو
باد اى ماه بتان قربان تو
در هواى عيد بي پايان تو
بخت و دولت روز و شب دربان تو
در بهارستان بي نقصان تو
مي چرند از نخل و سيبستان تو
پرنبات و شكر پنهان تو
تا به هر سو مي رود ز احسان تو
اى دعا آن تو آمين آن تو
ناله هر تار در فرمان تو
تا چو گويم در خم چوگان تو
گر نبودى جذبه هاى جان تو
آن توست اين آن توست اين آن تو
گفتم اى جان گربه در انبان تو
كه تو را شيرى كند سلطان تو همچو چنگم سخره افغان تو
همچو چنگم سخره افغان تو