دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2265
نمايش فراداده
غزليات
-
بوسيسى افنديمو هم محسن و هم مه رو
يا نعم صباح اى جان مستند همه رندان
يا قوم اتيناكم فى الحب فديناكم
گر جام دهى شادم دشنام دهى شادم
چون مست شد اين بنده بشنو تو پراكنده
يا سيدتى هاتى من قهوه كاساتى
اى فارس اين ميدان مي گرد تو سرگردان
پويسى چلبى پويسى اى پوسه اغا پوسى
اى دل چو بياسودى در خواب كجا بودى
واها سندى واها لما فتحت فاها
اى چون نمكستانى اندر دل هر جانى
چيزى به تو مي ماند هر صورت خوب ار نى
گر خلق بخندندم ور دست ببندندم
از مردم پژمرده دل مي شود افسرده
بانگ تو كبوتر را در برج وصال آرد
قوم خلقو بورا قالو شططا زورا
اين نفس ستيزه رو چون بزبچه بالاجو خامش كن خامش كن از گفته فرامش كن
خامش كن خامش كن از گفته فرامش كن
-
نيپو سر كينيكا چونم من و چونى تو
تا شب همگان عريان با يار در آب جو
مذ نحن رايناكم امنيتنا تصفوا
افندى اوتى تيلس يلو كه براكالو
قويز مى كناكيمو سيمير ابرالالو
من زارك من صحو اياك و اياه
آخر نه كم از چرخى در خدمت آن مه رو
بي نخوت و ناموسى اين دم دل ما را جو
اسكرت كما تدرى من سكرك لا تصحو
ما اطيب سقياها تحلوا ابدا تحلو
هر صورت را ملحى از حسن تو اى مرجو
از ديدن مرد و زن خالى كنمى پهلو
ور زجر پسندندم من مي نروم زين كو
دارد سيهى در جان گر زرد بود مازو
گر هست حجاب او صد برج و دو صد بارو
فى وصفك يا مولى لا نسمع ما قالوا
جز ريش ندارد او نامش چه كنم ريشو هين بازميا اين سو آن سو پر چون تيهو
هين بازميا اين سو آن سو پر چون تيهو