دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2277
نمايش فراداده
غزليات
-
اى جبرئيل از عشق تو اندر سما پا كوفته
تا گاو و ماهى زير اين هفتم زمين خرم شده
انگور دل پرخون شده رفته به سوى ميكده
دل ديده آب روى خود در خاك كوى عشق او
جان همچو ايوب نبى در ذوق آن لطف و كرم
خلقى كه خواهند آمدن از نسل آدم بعد از اين
اندر خرابات فنا شاهنشهان محتشم
قومى بديده چيزكى عاشق شده ليك از حسد
اصحاب كبر و نفس كى باشند لايق شاه را
قومى ببينى رقص كن در عشق نان و شوربا
خوش گوهرى كو گوهرى هشت از هواى بحر او
كو او و كو بيچاره اى كو هست در تقليد خود
با اين همه او به بود از غافل منكر كه او
قومى به عشق آن فتى بگذشت از هست و فنا
خفاش در تاريكيى در عشق ظلمت ها به رقص تو شمس تبريزى بگو اى باد صبح تيزرو
تو شمس تبريزى بگو اى باد صبح تيزرو
-
اى انجم و چرخ و فلك اندر هوا پا كوفته
هر برج تا گاو و سمك اندر علا پا كوفته
تا آتشى در مي زده در خنب ها پا كوفته
چون آن عنايت ديد دل اندر عنا پا كوفته
با قالب پركرم خود اندر بلا پا كوفته
جان هاى ايشان بهر تو هم در فنا پا كوفته
هم بي كله سرور شده هم بي قبا پا كوفته
از كبر و ناموس و حيا هم در خلاء پا كوفته
كز عزت اين شاه ما صد كبريا پا كوفته
قومى دگر در عشقشان نان و ابا پا كوفته
تا بحر شد در سر خود در اصطفا پا كوفته
در خون خود چرخى زده و اندر رجا پا كوفته
گه مي كند اقراركى گه او ز لا پا كوفته
قومى به عشق خود كه من هستم فنا پا كوفته
مرغان خورشيدى سحر تا والضحى پا كوفته با من بگو احوال او با من درآ پا كوفته
با من بگو احوال او با من درآ پا كوفته