دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2305
نمايش فراداده
غزليات
-
هر روز پرى زادى از سوى سراپرده
صوفى ز هواى او پشمينه شكافيده
سالوس نتان كردن مستور نتان بودن
دى رفت سوى گورى در مرده زد او شورى
هر روز برون آيد ساغر به كف و گويد
اى مونس و اى جانم چندانت بپيچانم
خستم جگرت را من بستان جگرى ديگر
همرنگ دل من شو زيرا كه نمي شايد
خامش كن و خامش كن دررو به حريم دل شمس الحق تبريزى بادا دل بدخواهت
شمس الحق تبريزى بادا دل بدخواهت
-
ما را و حريفان را در چرخ درآورده
عالم ز بلاى او دستار كشان كرده
از دست چنين رندى سغراق رضا خورده
معذورم آخر من كمتر نيم از مرده
والله كه بنگذارم در شهر يك افسرده
تا شهد و شكر گردى اى سركه پرورده
همچون جگر شيران اى گربه پژمرده
من سرخ و سپيد اى جان تو زرد و سيه چرده
كاندر حرمين دل نبود دل آزرده بر گرد جهان گردان در طمع يكى گرده
بر گرد جهان گردان در طمع يكى گرده