دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3404
نمايش فراداده

ترجيعات

پنجم

  • اى عجب آن لب او تا چه دهد در دم صلح عدد ريگ بيابان اگرم باشد جان شمس تبريز بجز عشق ز من هيچ مجو شمس تبريز چو ميخانه ى جان باز كند اى غم آخر علف دود تو كم نيست برو غم و انديشه برو روزى خود بيرون جو شادى هردو جهان در دل عشاق ازل خفته ايم از خود و بيخود شده ديوانه ازو اى غم ار دم دهى از مصلحت آخر كار علف غم به يقين عالم هستى باشد شمس تبريز اگر بي كس و مفرد باشد شمس تبريز تو جانى و همه خلق تن اند شمس تبريز تو جانى و همه خلق تن اند
  • چونك در خشم كمين بخشش او جان باشد بدهم گر بدهى بوسه چه ارزان باشد زان كسى داد سخن جو كه سخن دان باشد هر يكى را بدهد باده و جانباز كند عاشقانيم كه ما را سر غم نيست برو روزى ما بجز از لطف و كرم نيست برو درميا كين سر حد جاى تو هم نيست برو دان كه بر خفته و ديوانه قلم نيست برو دل پر آتش ما قابل دم نيست برو جاى آسايش ما جز كه عدم نيست برو آفتابست ورا خيل و حشم نيست برو پيش جان و تن تو صورت تنها چه تنند پيش جان و تن تو صورت تنها چه تنند