دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3415
نمايش فراداده
ترجيعات
دهم
-
كرد زليخا كه نكردت كس
مست شدى بوسه همى بايدت
سخت خوشي، چشم بدت دور باد
ديدن روى تو بسى نادرست
شعشعه ى جام تو عالم گرفت
عقل نيابند به دارو، دگر
باز نيايد، بدود تا هدف
هدهد جان چون بجهد از قفص
تيغ و كفن مي برد و مي رود
رسته ز انديشه كه دل مي فشرد
چرخ ازو چرخ زد و گفت ماه
شد گه ترجيع و دلم مي جهد
اين بخورد جام دگر آرمش
از عدمش من بخريدم به زر
شيره و شيرين بدهم رايگان
همچو سر خويش همى پوشمش
روح منست و فرج روح من
چون زنم او را؟ كه ز مهر و ز عشق
گر برمد كبكبه ى چار طبع من به سفر يار و قلاووزمش
من به سفر يار و قلاووزمش
-
بنده خداونده ى خود را خريد
بوسه بران لب ده، كان مي چشيد
اى خنك آن چشم كه روى تو ديد
اى خنك آن، گوش كه نامت شنيد
ولوله ى صبح قيامت دميد
عقل ازين حيرت شد ناپديد
تير چو از قوس مجاهد جهيد
مي پرد از عشق به عرش مجيد
روح سوى قيصر و قصرمشيد
جسته ز هر خار كه پا مي خليد
منك لنا كل غد الف عيد
دلبر من داد سخن مي دهد
بارد و هشيار بنگذارمش
بى مى و بي مايده كى دارمش؟
ليك چو انگور نيفشارمش
همچو سر خويش همى خارمش
دشمن و بيگانه نينگارمش
گفتن گستاخ نمي يارمش
من عوض و نايب هر چارمش من به سحر ساقى و خمارمش
من به سحر ساقى و خمارمش