دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3423
نمايش فراداده

ترجيعات

دوازدهم

  • زان باده ى صوفى بود از جام، مجرد در حالت مستى چو دل و هوش نگنجيد اول سبقت بود الف هيچ ندارد حى نيز اگر هيچ ندارد، چو الف نيز ميم از الف و هاست مركب بنبشتن پس بزم رسول آمد بي ساغر و بي جام بام فلك از استن و ديوار چو تنهاست بالاتر ازين چرخ كهن عالم لطفيست عريان شده ى بر لب اين جوي، پى غسل آن ديو و پرى ساخته از پى تغليط از مكر گريزان شو و در وكر رضا رو ترجيع كنم خواجه، كه اين قافيه تنگست من دم نزنم، ليك دم نحن نفحنا اين ناى تنم را چو ببريد و تراشيد دل يكسر نى بود و دهان يكسر ديگر چون از دم او پر شد و از دو لب او مست والله ز مى آن دو لب ار كوه بنوشد نى پرده ى لب بود كه گر لب بگشايد آواز ده اندر عدم اى ناى و نظر كن بگشايد هر ذره دهان گويد شاباش بگشايد هر ذره دهان گويد شاباش
  • كز غايت مستى ز كفش جام بيفتد پس نيست عجيب گر قدح و جام نگنجد زان پيش رو افتاد و سپهدار و ميد در صورت جيم آمد، و جيمست مقيد تركيب بود علت بر هستى مفرد تا جمع به خود باشد هستى محمد هر بام درافتاده و آن بام مشبد كارواح در آ، ناحيه مانند، مجدد نى جوى نمايد به نظر صرح ممرد تا شيشه نمايد به نظر آب مسرد تا زنده شوى فارغ از انفاس معدد ني، خود نزنم دم، كه دم ما همه ننگست در من بدمد، ناله رسد تا به ريا از سوى نيستان عدم عز تعالا آن سر ز لب عشق همى بود شكرخا تنگ آمد و مستانه، برآورد علالا چون ريگ شود كوه، ز آسيب تجلا نى چرخ فلك ماند و نى زير ونه بالا صد ليلى و مجنون و دو صد وامق و عذرا وندر دل هر ذره حقير آيد صحرا وندر دل هر ذره حقير آيد صحرا