دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3435
نمايش فراداده

ترجيعات

هفدهم

  • گر دلت گيرد و گر گردى مول دل بنه، گردن مپيچان چپ و راست ورنه اينك مي برندت كشكشان نيستى در خانه، فكرت تا كجاست جادوى كردند چشم خلق را جادوان را، جادوانى ديگرند خيره منگر، ديدها در اصل دار (نحن نزلنا) بخوان و شکر کن آفتابى نى که سوزد روى را نعره کم زن زانک نزديکست يار حق اگر پنهان بود ظاهر شود ليک تو اشتاب کم کن صبر کن ربنا افرغ علينا صبرنا بر اشارت ياد کن ترجيع را اى گذر کرده ز حال و از محال اى بديده روى وجه الله را خال را حسنى بود از رو بود چون بمالى چشم در هر زشتي چند صورتهاست پندارى که اوست خلق را مي راند و خوبى او خلق را مي راند و خوبى او
  • زين سفر چاره نداري، اى فضول هين روان باش و رها كن مول مول هر طرف پيكست و هر جانب رسول فكرهاى خل را بردست غول تا كه بالا را ندانند از سفول مي كنند اندر دل ايشان دخول تا نباشى روز مردن بي اصول کافتابى کرد از بالا نزول آفتابى نى که افتد در افول که ز نزديکى گمان آيد حلول معجزاتست و گواهان عدول گرچه فرمودست که: « الانسان عجول » لا تزل اقدامنا فى ذاالوحول در ببند و ره مدتشنيع را رفته اندر خانه ى فيه رجال کين جهان بر روى او باشد چو خال ور نمي بينى چنين چشمى به مال صورتى بينى کمال اندر کمال تا رسى اندر جمال ذوالجلال مي کشاند گوش جان را که تعال تا نباشى روز مردن بي اصول