دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3439
نمايش فراداده
ترجيعات
هجدهم
-
گرچه كبوترى به فن كبك شكار مي كند
جان ندهد بجز خدا، عقل همو كند عطا
دردسر تنى مكش كوست به حيله نيم خوش
سر كه دهى شكربري، شبه دهى گهر برى
جود و سخا و لطف خو سجده گري، چو آب جو
روضه ى روح سبز بين، ساكن روضه حور عين
فرجه ى باغ مي كني، شادى و لاغ مي كنى
آمده ماه روى تو، جانب هاى و هوى تو
روح و عقول سو به سو، سجده كنان به پيش او
اى قمران آسمان، زو ببريد رنگ رو
سخت مفرح غمي، عيسى چند مريمى
اين غزل اى نديم من بي ترجيع چون بود؟
از سر روزنم سحر گفت به قنجره مهى
من تلف وصال تو،ليك تو كيستي؟ بگو
بي پر و بال فضل من، بر نپرد ز تن دلى
عقل ز خط من بود گشته اديب انجمن
بي رخ خوب فرخم، قامت هركى گشت خم
باديها نوشته ى شهر به شهر گشته ى
مرده ز بوى من شود زنده و زنده دولتى گفتم كديه مي كنم، اى تو حيات هر صنم
گفتم كديه مي كنم، اى تو حيات هر صنم
-
باز سپيد كى شود؟ كى رهد از كبوتري؟
گرچه كه صورتى كند، صنعت كف آزرى
پيش خداى سر نهي، سر بستان آن سرى
سرمه دهى بصر بري، سخت خوش است تاجرى
ترك هوا و آرزو هست سر پيمبرى
مست و خراب مي روي، نقل ملوك مي چرى
با صنمان شرم گين، پرده ى شرم مي درى
گلبن مشك بوى تو، با قد چست عرعرى
كاى هوس و مراد جان، سخت لطيف منظرى
وى ملكان بابلى زو شنويد ساحرى
جان هزار جنتي، رشك هزار كورى
بند كنش كه بند تو سلسله ى جنون بود
هى تو بگو كه كيستي؟ آنك نداديش رهى
گفت كه لااباليي، خيره كشي، شهنشهى
بي رسن عنايتم، برنشود كس از چهى
عشق ز جام من بود عشرتيى مرفهى
گر به بهشت خوش شود، باشد گول و ابلهى
جز بر من مريد را كو كنفى و درگهي؟
گول ز حرف من شود نكته شناس و آگهى تا ز تو لافها زنم كامد يار ناگهى
تا ز تو لافها زنم كامد يار ناگهى