دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3461
نمايش فراداده
ترجيعات
بيست و ششم
-
لب بر لب دلدار چو خواهى كه نهى تو
انديشه مرا برد سحرگاه به باغى
پرسيدم كاى باغ عجايب تو چه باغي؟
نزديكم و دورم ز تو چون ماه و چو خورشيد
گيرم كه نبينى به نظر چشمه ى خورشيد
هين دور شو از سردى و بفزاى ز گرمى
خورشيد نمايد خبر بي دم و بي حرف
ترجيع سوم را چو سرآغاز نهاديم
برجه كه رسيدند رسولان بهارى
از دشت عدم تا بوجودست بسى راه
در باغ زهر گور يكى مرده برآمد
در زلزلت الارض خدا گفت زمين را ابرش عوض آب همى روح فشاند
ابرش عوض آب همى روح فشاند
-
از خويش تهى باش، بياموز ازان نى
باغى كه برون نيست ز دنيا، و نه در وى
گفت آنك نترسم ز زمستان و نه از دى
وين دور نماند چو كند راه،خدا طى
نى گرميت از شمس بدافسردگى از في؟
تا صيف شود بهمنت و رشد شود غنى
بربند لب از ابجد و از هوز و حطى
بس مرغ نهان را كه پر و بال گشاديم
انگيخت شكاران تو آن شاه شكارى
آموخت عدم را شه، الاقى و سوارى
بنگر به عزيزان كه برستند ز خوارى
امرزو كنم زنده هر آن مرده كه دارى تو شرم ندارى كه بنالى ز نزاري؟
تو شرم ندارى كه بنالى ز نزاري؟