دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3599
نمايش فراداده
رباعيات
قسمت نهم
-
صد بار بگفتمت ز مستان مگريز
از من بشنو گريز پا سر نبرد
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
صد بار بگفت يار هرجا مگريز
هر گه ز خيال گرگ ترسان گردى
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
گر بكشندم نگردم از عشق توباز
گويند مرا سرت ببريم به گاز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
گر در ره عشق او نباشى سرباز
گر روشنى ميطلبى همچون شمع
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
گر گوهر طاعتى نسفتم هرگز
نوميد نيم ز بارگاه كرمت
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
مائيم و توئى و خانه خالى برخيز
چون آب و شراب با حريفان آميز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
مائيم و دمى كوته و سوداى دراز
نظاره كنان بسوى صحراى دراز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
مائيم و هواى يار مه رو شب و روز
زين روز شبان كجا برد بو شب و روز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
مردانه بيا كه نيست كار تو مجاز
سبلت ميمال خواجه ى شهر توئى
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
هم صورت و هم آينه والله كه ويست
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
-
جان در كفمان سپار و بستان مگريز
گر جان خواهى ز حلقه ى جان مگريز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
گر بگريزى بجز سوى ما مگريز
در شهر گريز سوى صحرا مگريز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
زيرا كه ز چنگ ما برون شد آواز
پيراهن عمر خود چه كوته چه دراز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
زنهار مكن حدي عشقى سرباز
پروانه صفت تو خويشتن را در باز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
ور گرد بدى ز دل نرفتم هرگز
زيرا كه ترا دو من نگفتم هرگز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
هنگام ستيز نيست اى جان مستيز
چندانكه رسم بجاى كج دار و مريز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
در سايه ى دل فكنده دو پاى دراز
صد روز قيامت است چه جاى دراز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
چون ماهى تشنه اندر اين جو شب و روز
خود در شب وصل عاشقان كو شب و روز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
آغاز بنه ترانه ى بي آغاز
آخر به گزاف نيست اين ريش دراز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز
وين شمع و چراغ ما نميرد هرگز
اين آينه زنگى نپذيرد هرگز
معشوقه ى ما كران نگيرد هرگز