دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3635
نمايش فراداده
رباعيات
قسمت دوازدهم
-
ما عاشق خود را به عدو بسپاريم
ما را تو به شحنه ده كه ما طراريم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
ما كار و دكان و پيشه را سوخته ايم
در عشق كه او جان و دل و ديده ى ماست
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
ما مذهب چشم شوخ مستش داريم
گويند جز اين هر دو بود دين درست
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
مانند قلم سپيد كار سيهم
چون سر خواهم به ترك سر خواهم گفت
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
ماهى فارغ ز چارده مي بينم
گفتى كه از او همه جهان آب شده است
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
مائيم كه از باده ى بي جام خوشيم
گويند سرانجام نداريد شما
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
مائيم كه پوستين بگازر داديم
در بحر غمى كه ساحل و قعرش نيست
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
مائيم كه بي قماش و بي سيم خوشيم
تا دور ابد از مى تسليم خوشيم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
مائيم كه تا مهر تو آموخته ايم
هر شعله كز آتش زنه ى عشق جهد
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
از كبر جهان سبال خود ميماليد
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
-
هم منبل و هم خونى و هم عياريم
تو حيله ى ما مخور كه ما مكاريم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
شعر و غزل و دو بيتى آموخته ايم
جان و دل و ديده هر سه بردوخته ايم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
كيش سر زلف بت پرستش داريم
از دين درست ما شكستش داريم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
گر همچو قلم سرم برى سر ننهم
چون با سر خود ز سر او شرح دهم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
بي چشم بسوى ماه ره مي بينم
آوخ كه در اين آب چه مه مي بينيم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
هر صبح منوريم و هر شام خوشيم
مائيم كه بي هيچ سرانجام خوشيم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
وز دادن پوستين بگازر شاديم
نظاره گر آمديم و پست افتاديم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
در رنج مرفهيم و در بيم خوشيم
تا ظن نبرى كه ما چو تونيم خوشيم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
چشم از همه خوبان جهان دوخته ايم
در ما گيرد از آنكه ما سوخته ايم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
مهر از فلك و جهان اغبر كنديم
از دولت دل سبلت او را كنديم
مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم