دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3659
نمايش فراداده
رباعيات
قسمت چهاردهم
-
اى عارف گوينده نوائى برگو
درهاى گلستان و چمن را بگشاى
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
اى عشرت نزديك ز ما دور مشو
انگور عدم بدى شرابت كردند
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
اى ماه چو ابر بس گرستم بي تو
برخاستم از جان تو نشستم بي تو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
اى مشفق فرزند دو بيتى مي گو
در فرقت و پيوند دو بيتى مي گو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
با تست مراد از چه روى هر سو تو
اوئى و توئى ز احولى مخيزد
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
با نامحرم حدي اسرار مگو
با مردم اغيار جز اغيار مگو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
بر آتش چو ديك تو خود را ميجو
مقصود تو گوهر است بشتاب و بجو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
بر تخته ى دل كه من نگهبانم و تو
گفتيكه بگويمت چو من مانم و تو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
تركى كه دلم شاد كند خنده ى او
بستد ز من او خطى به آزادى خويش
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
بي آينه روى خويش نتوان ديدن
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
-
يا قول درست يا خطائى برگو
چون بلبل مست ز آشنائى برگو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
وز مجلس ما ملول و مهجور مشو
واپس مرو اى شراب انگور مشو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
در مه به نشاط ننگريستم بي تو
وز شرم به مردم چو نرستم بي تو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
هردم جهت پند دو بيتى مي گو
در عين غزل چند دو بيتى مي گو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
او تست ولى باو مي گو تو
چون ديده شود راست تو اوئى او تو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
با مردودان حكايت از يار مگو
با اشتر خار خوار جز خار مگو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
مي جوش تو خودبخود مرو بر هر سو
زو جوش كنى كن بسوى گوهر زو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
خطى بنوشته اى كه خوانم و تو
اين نيز از آنهاست كه من دانم و تو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
دارد به غمم زلف پراكنده ى او
آورد خطى كه من شدم بنده ى او
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو
خودبين گردى ز يار ديرينه ى تو
در ياد نگر كه اوست آئينه تو
چون پاك شد از رنگ خودى سينه ى تو